فیلم Eternal Sunshine of the Spotless Mind (توضیح، خلاصه و تحلیل)

فیلم Eternal Sunshine of the Spotless Mind (توضیح، خلاصه و تحلیل)
Patrick Gray

فهرست مطالب

اگر می توانستیم به سادگی کسانی را که بیشتر دوستشان داریم را از حافظه خود پاک کنیم، چه؟ این ایده ترسناک است، اما می تواند در لحظات رنج یا اشتیاق بیشتر وسوسه انگیز باشد. این پیش‌فرض آفتاب ابدی ذهن بی‌خاله ، یکی از تحسین‌شده‌ترین فیلم‌های عاشقانه دهه 2000 است.

که در سال 2004 اکران شد، فیلم علمی تخیلی عاشقانه به کارگردانی میشل گوندری قبلاً تبدیل شده است. یک عشق کلاسیک مدرن بررسی عمیق ما از فیلم را بررسی کنید و شما نیز احساساتی شوید.

هشدار: این مقاله حاوی اسپویل است !

خلاصه و تریلر فیلم

ترکیب فناوری های جدید با موضوعی بسیار قدیمی، "دلشکستگی" معروف، داستان به بررسی گذشته و نحوه مواجهه ما با خاطرات می پردازد.

با عنوان اصلی Eternal Sunshine of the Spotless Mind ، فیلم پایان یک رابطه را دنبال می کند. پس از ماجراهای ناگوار جوئل و کلمنتاین در طول زمان، روایت به تلاش هایی می پردازد که ما می توانیم برای فراموش کردن یک عشق قدیمی انجام دهیم.

فیلمنیچه:

خوشا به حال فراموشکاران، زیرا آنها بهترین اشتباهات خود را انجام می دهند.

زمانی که هاوارد برای حل مشکل فراخوانده می شود، مری از فرصت استفاده می کند و در نهایت رئیس را می بوسد. سپس اعتراف می کند که مدت زیادی است که او را دوست داشته است.

در ابتدا سعی می کند او را از خود دور کند و می گوید زن و بچه دارد، اما در نهایت جواب می دهد. در کمال تعجب هر دو، همسرش به موقع می رسد و متوجه همه چیز می شود. او با عصبانیت به مری می‌گوید که قبلاً با رئیسش رابطه داشته است .

هاوارد توضیح می‌دهد که او ترجیح داد در کلینیک بیمار شود تا فراموش کند. در مورد جدایی . مری با ناباوری و شورش به دفتر می رود و به نوار خاطراتی که پاک کرده است گوش می دهد.

پس از اینکه متوجه می شود او دستکاری شده است، تصمیم می گیرد حقیقت را افشا کند . او با این باور که آنها سزاوار دانستن گذشته خود هستند، نوارهای مربوطه را برای همه کسانی که در کلینیک تحت درمان قرار گرفتند می فرستد.

کلمنتین و جوئل دوباره به هم می پیوندند

صبح پس از مداخله، جوئل گیج از خواب بیدار می شود. و متوجه می شود که ماشین شما خراشیده است. روز ولنتاین است و بدون اینکه بداند چرا تصمیم می گیرد کار را رها کند و با قطار به مونتاک برود.

در ساحل، تنهایی خود را تامل می کند و می خواهد با فرد جدیدی ملاقات کند. در دوردست، کلمنتاین است، با بلوز نارنجی اش. آنها دوباره در رستوران همدیگر را ملاقات می کنند و نگاهی رد و بدل می کنند، اما فقط در قطار برگشت صحبت می کنند.

آنها یکدیگر را به یاد نمی آورند، اما او دوست دختر قدیمی خود را از دور می کشد واو نزدیک می شود و می پرسد: "آیا من شما را می شناسم؟". در پایان سفر، جوئل پیشنهاد سواری می دهد و کلمنتین او را برای دیدن آپارتمانش دعوت می کند.

همان شب، او اعلام می کند که می خواهد او را به یخ زده ببرد. دریاچه در آنجا، جوئل می ترسد و شریک زندگی اش می خندد، اما می لغزد و در نهایت سقوط می کند. خوشحال، این دو همدیگر را در آغوش می گیرند، روی یخ های ترک خورده دراز کشیده اند .

می توانیم فرض کنیم که این استعاره ای از لحظه ای است که آنها در حال زندگی هستند. حتی در آغوش یکدیگر، چیزی متفاوت است، برخی چیزها گم می شوند.

پایان فیلم

این زوج هیجان زده از دریاچه برمی گردند و کلمنتاین نامه مری را در پست می یابد. ضمیمه نوار است که در آن او دلایلی را فهرست می کند که چرا می خواست قبلی را فراموش کند .

آنها در مجموع به نوار گوش می دهند. شوکه شدن. در صدا، زن با عصبانیت و ناراحتی از او صحبت می کند و می گوید که به خاطر او تغییر کرده است. آنها برای مدت کوتاهی از هم جدا می شوند، اما به زودی کلمنتاین به دنبال جوئل می رود.

او همچنین در حال گوش دادن به ضبط او است که پر از تلخی است. او ادعا می کند که او بی سواد است، از او خجالت می کشد، و آنها علایق مشترکی ندارند.

آنها که به وضوح ناامید شده اند، از چیزهای بدی که در مورد یکدیگر گفتند ابراز تاسف می کنند. در مواجهه با فرصتی برای شروع دوباره ، او سخنان گذشته را تکرار می کند و بیان می کند که او کامل نیست، اما پر ازنقایص.

آینده را پیشگویی می کند، اضافه می کند که چیزهایی را در او خواهد یافت که دوست ندارد. او نیز به نوبه خود ناراحت می شود و احساس خفگی می کند. جوئل فقط می گوید "خوب" و آن دو شروع به خندیدن می کنند.

در صحنه های پایانی، ما زوج را در حال بازی در ساحل در طول زمستان می بینیم. حتی با آگاهی از همه مشکلات ، آنها یک بار دیگر به دنبال یک پایان خوش می روند.

آفتاب ابدی ذهن بی لک: توضیح فیلم<7

فیلم ما را به حرکت در می آورد و ما را مجذوب خود می کند زیرا تحلیل عشقی است که شکست خورده ، چیزی که همه ما با آن ارتباط داریم. در حالی که بیشتر اکشن ها در ذهن قهرمان داستان می گذرد، او سعی می کند بفهمد چه چیزی جواب نداده و در نهایت با گذشته خودش مبارزه می کند. در فیلم، شخصیت‌ها فرصتی دارند که بسیاری از قبل آرزوی آن را داشته‌اند: فراموش کردن کامل کسی.

با این حال، روایت پیامدها و پیچیدگی‌های فراموشی را نیز بررسی می‌کند. حتی با استفاده از داستان های علمی تخیلی، این ویژگی موفق می شود هاله ای از واقع گرایی را از طریق صحنه های روزمره و دیالوگ های پیش پا افتاده به روایت منتقل کند.

در Eternal Sunshine of the Spotless Mind آنچه در بازی وجود دارد دوگانگی حافظه و وزن آن . اگر خاطرات از یک طرف می توانند چیز منفی باشند، زیرا آنها ما را رنج می دهند، آنها نیز مثبت هستند زیرا درس های مهمی به ما می آموزند.

یک جنبه لذت بخش فیلم این است که آن را ترک می کند.یک پایان باز که بسته به دیدگاه می تواند شاد یا غم انگیز باشد. از یک طرف، می توانیم فرض کنیم که این رابطه محکوم به فنا است. کلمنتین و جوئل به همان اندازه که همدیگر را دوست دارند ناسازگار هستند و اشتباهات مشابهی را تکرار خواهند کرد.

از طرفی می توان باور کرد که این دومین شانسی است که آنها می خواستند. پیش از این هیچ گفتگوی واضح و صادقانه ای وجود نداشت: او بسیار بسته بود و او قادر به گوش دادن نبود. نوارها به آنها اجازه می داد "کارت ها را روی میز بگذارند"، از گذشته درس بگیرند و آینده بهتری خلق کنند> عنوان اصلی Eternal Sunshine of the Spotless Mind سال تولید 2004 به کارگردانی Michel Gondry ژانرها درام، علمی تخیلی، عاشقانه کشور مبدا ایالات متحده آمریکا مدت 108 دقیقه

Genial Culture در Spotify

شما هم از طرفداران <1 هستید>آفتاب ابدی ذهن بی لک ؟ از فرصت استفاده کنید و به موسیقی متن فیلم گوش دهید.

آفتاب ابدی ذهن بی لک - موسیقی متنافسرده و سرگشته تصمیم می گیرد تا او را نیز فراموش کند. با این حال، همانطور که او در میان خاطرات خود سفر می کند، جوئل نظر خود را تغییر می دهد و سعی می کند تسلیم شود. زنی با موهای بلند روحیه همیشه رنگارنگ و سرکش. صمیمانه، صریح و به شدت ارتباط برقرار می کند، او از بیان نظر خود نمی ترسد.

بعد از جدایی، او از جوئل صدمه دیده و عصبانی است. با توجه به آنچه می بینیم، تصمیم به "حذف آن" از روی ناامیدی و ناامیدی از فراموش کردن رابطه گرفته شده است.

مری سووو (کرستن دانست)

مری مسئول پذیرش در کلینیک لاکونا است که خدمات ارائه می دهد. در سرتاسر فیلم، تحسین او از کاری که انجام می دهند و مهمتر از همه، برای رئیس قابل مشاهده است.

نظر او به شدت تغییر می کند زمانی که مری متوجه می شود که او نیز یک بیمار در کلینیک بوده و ذهنش دستکاری شده است. توسط همکارانش. در پایان، او حقیقت را با ارسال نوارهای معالجه‌شان به همه مشتریانش فاش می‌کند.

هاوارد میرزویاک (تام ویلکینسون)

هاوارد مالک آن است. از کلینیک و همچنین مسئول مداخله است. دکتر استدلال می کند که او برای دیگران خوب است، زیرا به آنها اجازه می دهد از صفر شروع کنند.

اما رفتار اخلاقی و حرفه ای او مشکوک است. هاوارد علاوه بر اینکه می تواند با کارش به مغز آسیب برساند، با همسرش نیز خیانت می کندمسئول پذیرش، حافظه اش را پاک می کند و سپس دوباره با او درگیر می شود.

همچنین ببینید: Macunaíma، نوشته ماریو د آندراد: خلاصه و تحلیل کتاب

پاتریک (الیجا وود)

پاتریک یکی از تکنسین هایی است که شرکت لاکونا می فرستد. به خانه بیماران، تا هنگام خواب خاطرات آنها را پاک کنند. در طول این فرآیند، او کلمنتین را در خواب می بیند و نسبت به او وسواس پیدا می کند.

زمانی که او را برای شرکت در مداخله جوئل فرا می خوانند، از فرصت استفاده می کند و دفتر خاطرات او را می دزدد و فکر می کند شریک سابقش را به دست خواهد آورد.

بررسی فیلم آفتاب ابدی ذهن بی لک

آفتاب ابدی ذهن بی لک داستانی است که وقایع آن به ترتیب زمانی بیان نمی شود. به این ترتیب، فیلم نوعی پازل است که ما باید آن را در حین تماشا بسازیم.

گذشته، حال و آینده گیج کننده، فیلم پر از فلاش بک و مونولوگ های درونی قهرمان داستان که به ما امکان می دهد بفهمیم تا آن زمان چه اتفاقی افتاده است.

به نظر می رسد فرم فیلم استعاره ای از خود خاطره باشد. وقتی به یاد می آوریم، خاطرات به صورت تصادفی، بی نظم و آشفته به وجود می آیند.

عنوان: نقل قول از شعر الکساندر پوپ

عنوان فیلم بیتی از شعر Eloísa است. به آبلاردو ، نویسنده انگلیسی الکساندر پوپ. این ترکیب که در سال 1717 منتشر شد، الهام گرفته از داستان واقعی فرانسوی‌ها پدرو آبلاردو و هلویزا د پاراکلیتو بود.

هلوئیسا یک راهبه بود و آبلاردو یک راهبه.فیلسوف و متکلم مهم زمان خود. آنها با هم عاشقانه ممنوعه ای را زندگی کردند که باعث ایجاد فرزند شد. هنگامی که رابط فاش شد، آن دو مورد بی مهری قرار گرفتند: او را در صومعه ای حبس کردند و او را اخته کردند.

خوشبختی باکره بی گناه چقدر بزرگ است. و جهان او را فراموش می کند.

آفتاب ابدی ذهنی بدون خاطره!

در شعر، به نظر می رسد موضوع به این موضوع فکر می کند که چگونه خاطرات می توانند باعث درد و ناامیدی شوند. برعکس، فراموشی به عنوان یک امکان رهایی به نظر می رسد .

در زیر، قسمتی از فیلم را که در آن مری نقل قول را برای هوارد می خواند به خاطر بسپار:

نقل قول از شعر "Eloisa to Abelard" - Eternal Sunshine of the Spotless Mind

جوئل فراموش شد

فیلم با قهرمانی شروع می شود که به وضوح شکسته شده است. در آستانه روز ولنتاین، جوئل به دنبال کلمنتین می‌رود تا از آنها بخواهد که عاشقانه‌شان را از سر بگیرند.

در کتابفروشی که او در آن کار می‌کند، با مرد جوان‌تری همراهی می‌کند و طوری رفتار می‌کند که انگار این کار را می‌کند. معشوق سابقش را نمی شناسد . جوئل در شوک به دنبال چند نفر از دوستانش می گردد و در مورد آنچه اتفاق افتاده صحبت می کند. حقیقت را بگو. برای پایان دادن به معما، نامه ای را که از شرکت لاکونا دریافت کرده بود نشان می دهد و هشدار می دهد کلمنتین جوئل را از حافظه خود پاک کرده است و آنها نباید به دنبال او بگردند.

جستجو برایفراموشی

در میان ناامیدی، خشم و غم، جوئل به ساختمان کلینیک می رود و در جستجوی توضیح می خواهد با هاوارد صحبت کند. دکتر فقط به او می گوید که کلمنتین "راضی نبود و می خواست ادامه دهد".

قهرمان داستان متوجه می شود که تنها راه برای غلبه بر فقدان، انجام همان درمان است. هاوارد توضیح می‌دهد که از طریق اشیا، نقشه‌ای ذهنی از خاطرات ایجاد می‌کند که پاک می‌شود.

علی‌رغم درد آشکار جوئل، دکتر تضمین می‌کند که این فرصتی برای شروع دوباره خواهد بود: "زندگی جدیدی در انتظار شماست. ".

با رسیدن به خانه، می بینیم که یک ون پارک شده وجود دارد که از شما جاسوسی می کند. بعد از خوردن قرص و دراز کشیدن خوابش می برد و به زودی مردان وانت وارد خانه اش می شوند. استن و پاتریک، تکنسین‌ها، تجهیزات را روشن می‌کنند و شروع به کار می‌کنند.

از این نقطه به بعد، بیشتر عمل در ذهن قهرمان داستان انجام می‌شود . به لطف نقشه ایجاد شده توسط دکتر هاوارد، او شروع به تماشای خاطرات خود می کند و سعی می کند با آنها تعامل داشته باشد و آنها را متحول کند.

در فیلم، خاطرات به ترتیب معکوس، از انتها به ابتدا روایت می شوند. . اما در این مقاله، برای درک بهتر روایت، تصمیم گرفتیم وقایع را به ترتیب زمانی ترتیب دهیم.

آغاز یک داستان عاشقانه

این زوج در یک مهمانی در ساحل مونتاک با هم آشنا می شوند. . او توسط دوستانش گرفته شده بود و در جای خود نبود،به شخصی با بلوز نارنجی در دوردست نگاه می کند.

آن شخص در نهایت نزدیک می شود: این کلمنتاین است که می گوید نمی داند چگونه در این رویدادها تعامل داشته باشد و از او تکه ای از غذا می خواهد. از همان ابتدا تضاد بزرگی بین شخصیت آنها وجود دارد. او برون‌گرا و ماجراجو است، او خجالتی‌تر و آرام‌تر است.

در آن زمان، جوئل با دوست دختری به نام نائومی زندگی می‌کرد. هنگامی که غریبه او را دعوت می کند تا به یک خانه خالی حمله کند و شب را در مونتاک بگذراند، ترسیده و فرار می کند.

روزها بعد جوئل پشیمان می شود و به کار خود می رود. ، با او قرار بگذار. متوجه شد که او مسحور شده است، پر از انتظارات و توهمات ، او توضیح داد که او آنجا نبود تا زندگی او را تزئین کند یا جان بخشد.

بسیاری از بچه ها فکر می کنند که من یک مفهوم هستم، یا اینکه من من آنها را کامل می کنم یا کاری می کنم که آنها احساس زنده بودن کنند...

کلمنتین هشدار می دهد که او به دنبال آرامش خود است و نمی تواند مسئول خوشبختی کسی باشد.

فرد عاشق می پذیرد اما بیشتر جلوتر، اعتراف می کند که امیدوار است او جانش را نجات دهد. بنابراین، رابطه از ابتدا محکوم به شکست به نظر می رسد.

روال و جدایی

هر چه زمان می گذرد، اختلافات بین زوجین بیشتر و بیشتر آشکار می شود. هر دو از روال عادی ناراضی می شوند و مشاجرات در نهایت زیاد می شود.

در طی یک شام دو نفره، جوئل متوجه می شود که آنها در حال تبدیل شدن به "یکی از آن ها هستند.زوج های خسته کننده" که سر میزهای رستوران ساکت می مانند. خستگی با دعوا بر سر موضوعات پیش پا افتاده و احتمال بچه دار شدن بدتر می شود.

در حالی که او به اشتراک می گذارد. سخت ترین خاطرات گذشته اش با شریک زندگی اش، او احساس می کند که او را به سختی می شناسد، که صمیمیت ندارند، زیرا او بسیار ساکت است.

اما سوالات او جوئل را آزار می دهد که معتقد است:

حرف زدن مداوم لزوماً برقراری ارتباط نیست.

بدون گفتگو، آنها به تدریج از هم دورتر و ناامید می شوند. .

شب جدایی کلمنتاین سر سحر میاد و میگه که مشروب خورده و با ماشینش تصادف کرده.موه سرخ با عصبانیت ترک میکنه.

رنگ موهاش انگار نماد رابطه است. هنگامی که آنها ملاقات کردند، رنگ سبز است که نشان دهنده امید ملاقات است. در آغاز عشق، قرمز روشن است، مانند آتش شور، اما به مرور زمان محو می شود.

در حال گذر از خاطرات

در حالی که قهرمان داستان در خواب است، استن و پاتریک، تکنسین ها ، صحبت. اولی می گوید که با مری، مسئول پذیرش بیرون می رود و دومی اعتراف می کند که با کلمنتاین قرار دارد.

مرد جوان می گوید که در حین عمل او دچار وسواس شده و به سراغش آمده است.یکی از شورتش را بدزدد جوئل با وجود اینکه خواب است، قادر به شنیدن است و خشمگین می شود.

سفر در نقشه خاطراتی که به تدریج در حال پاک شدن هستند، این فرصت را پیدا می کند تا زن مورد علاقه خود را دوباره ببیند و خاطرات خوشی را مرور کند. به این ترتیب، می توانید اعترافات، عهد عشق و شیرین ترین لحظات را دوباره زنده کنید. من دقیقاً همان جایی هستم که می خواهم باشم.

پس از لحظه ای که آنها روی دریاچه یخی بودند، در هماهنگی کامل، جوئل متوجه می شود که اشتباه کرده است . او نمی تواند بدون زنی که دوستش دارد، خوشبختی را تصور کند و شروع به ناامیدی می کند.

او تصمیم می گیرد که درمان را کنار بگذارد و سعی می کند توجه تکنسین ها را جلب کند و از خواب بیدار شود. بنابراین، روند شروع به پیچیدگی هایی می کند، اما پاتریک قبلاً رفته است و استن با مری پرت می شود.

در ذهن او، خاطرات جوئل در حال محو شدن است و جهان با کلمانتین شروع به فرو ریختن می کند . به عنوان آخرین راه، او سعی می کند معشوق خود را در خاطرات تحقیرآمیز دوران کودکی پنهان کند.

مدتی به نظر می رسد که کار می کند، اما وقتی این روند قطع می شود، دکتر. هوارد فراخوانده می شود و مشکل را حل می کند. با چشمان باز برای چند ثانیه می بینیم که بیمار گریه می کند.

داری او را از من پاک می کنی. تو مرا از او پاک می کنی.

در جدایی اجتناب ناپذیر، زوج قول می دهند که اگر فرصتی به آنها داده شود، همه چیز را متفاوت انجام خواهند داد. کلمنتاین از جوئل می خواهد که این کار را نکندبرای فراموش کردن: "با من در مونتاوک ملاقات کنید".

پاتریک دزد حافظه

پاتریک در حال شرکت در معالجه جوئل است که با تماسی از کلمنتین تماس می گیرد. گیج، گریان، می گوید که در بحران است و احساس می کند که در حال ناپدید شدن است.

مشهور است که پاک کردن عشق قدیمی اش او را در حالت افسردگی ، در خلأ وجودی قرار داده است. نماد رنگ آبی موهای شماست. مرد جوان برای آرام کردن و اغوای او از کلماتی که در دفتر خاطرات جوئل خوانده استفاده می کند.

همه چیز اجباری و پوچ به نظر می رسد: مثلاً او را "نارنگی" صدا می کند. همانطور که دوست پسر قدیمی اش وقتی موهای نارنجی داشت به او خطاب می کرد. کلمنتاین بدون اینکه بداند سعی می کند گذشته را دوباره زنده کند و پاتریک را به دریاچه یخی می برد.

در آنجا آن دو روی یخ دراز می کشند و او حرف های رقیبش را تکرار می کند. دوست دختر اما واکنش خوبی نشان نمی دهد. او که به وضوح ناراحت است، بلند می شود و می گوید که می خواهد برود.

حتی با بازتولید سخنرانی جوئل، پاتریک نمی تواند محبوب خود را راضی کند. واضح است که هیچ عاشقانه ای را نمی توان دوباره خلق کرد یا تکرار کرد .

مری و دکتر هاوارد

از ابتدا، تحسین مری برای رئیسش و کاری که انجام می دهد قابل مشاهده. توسعه یافته در صحبت با استن، او ایمان خود را به درمان نشان می دهد و معتقد است که این یک فرصت جدید برای زندگی است.

متخصص پذیرش که مشتاق تماشای این عمل است، نان تست می زند، به نقل از عبارت معروف فردریش.

همچنین ببینید: عبارت I am the State: معنا و بافت تاریخی



Patrick Gray
Patrick Gray
پاتریک گری نویسنده، محقق و کارآفرینی است که اشتیاق به کاوش در تلاقی خلاقیت، نوآوری و پتانسیل انسانی دارد. او به‌عنوان نویسنده وبلاگ «فرهنگ نوابغ» برای کشف رازهای تیم‌ها و افراد با عملکرد بالا که در زمینه‌های مختلف به موفقیت‌های چشمگیری دست یافته‌اند، تلاش می‌کند. پاتریک همچنین یک شرکت مشاوره ای را تأسیس کرد که به سازمان ها در توسعه استراتژی های نوآورانه و پرورش فرهنگ های خلاق کمک می کند. آثار او در نشریات متعددی از جمله فوربس، شرکت سریع و کارآفرین منتشر شده است. پاتریک با پیشینه ای در روانشناسی و تجارت، دیدگاه منحصر به فردی را برای نوشته های خود به ارمغان می آورد، و بینش های مبتنی بر علم را با توصیه های عملی برای خوانندگانی که می خواهند پتانسیل خود را باز کرده و دنیایی نوآورتر ایجاد کنند، ترکیب می کند.