فهرست مطالب
داستانهای کودکان مدتها بشریت را همراهی کردهاند.
بخش بزرگی از آنها، بهویژه داستانهای کودکان، در ابتدا کاملاً با نسخههایی که امروز میشناسیم متفاوت بود. به این دلیل است که ایده دوران کودکی نیز بسیار متفاوت بود.
همچنین ببینید: 8 تواریخ معروف نظر دادنددر حال حاضر، بزرگسالان از داستان ها و افسانه های مختلفی برای سرگرم کردن بچه های کوچک استفاده می کنند، معمولاً با خواندن قبل از خواب.
به همین دلیل است که ما 14 مورد را به خوبی انتخاب کردیم. -داستان های شناخته شده و ما در مورد هر یک از آنها تحلیل می آوریم.
1. جوجه اردک زشت
صبح تابستانی بود و اردکی پنج تخم گذاشته بود. او بی صبرانه منتظر آمدن بچه هایش بود.
بنابراین وقتی اولین تخم مرغ ترک خورد، اردک مادر بسیار خوشحال شد. به زودی دیگر جوجه اردک ها نیز شروع به تولد کردند. اما یک تخم بود که شکستن آن زمان زیادی طول کشید و او را مضطرب کرد.
بعد از مدتی، آخرین جوجه بالاخره موفق شد از تخم بیرون بیاید. اما وقتی اردک مادر او را دید، خیلی راضی نشد و گفت:
- این جوجه اردک خیلی متفاوت است، خیلی زشت است. این نمی تواند پسر من باشد!
- آه! یک نفر با شما حقه بازی کرده است. گفت مرغی که در آن نزدیکی زندگی می کرد.
زمان گذشت و جوجه اردک زشت زشت تر و زشت تر شد، بیشتر و بیشتر از برادرانش متفاوت و بیشتر و بیشتر منزوی شد. حیوانات دیگر او را مسخره کردند که باعث ناراحتی و ناراحتی او شد.
بنابراین وقتی زمستان آمد، جوجه اردکتصمیم به رفتن گرفت او راه طولانی را پیاده رفت و خانه ای پیدا کرد، بنابراین تصمیم گرفت به این فکر کند که شاید کسی آنجا دوستش داشته باشد. همین اتفاق افتاد. مردی بود که او را به خانه برد، بنابراین جوجه اردک آن زمان را به خوبی گذراند.
همچنین ببینید: نمی توانم از عاشق شدن (الویس پریسلی): معنی و اشعاراما این مرد یک گربه هم داشت که یک روز اردک را از خانه بیرون آورد و او را تنها و دوباره غمگین گذاشت. .
جوجه اردک قدم زد و پس از یک پیاده روی طولانی یک مکان بسیار زیبا با یک دریاچه پیدا کرد. اردک گوشه ای دنج را دید و برای استراحت به آنجا رفت. در آن لحظه، برخی از کودکان که در آن نزدیکی بودند، متوجه ورود یک چهره جدید شدند. طلسم شدند و گفتند:
- ببین ما یه بازدید کننده داریم!
- عجب! و چقدر زیباست!
جوجه اردک نفهمید که بچه ها درباره چه کسی صحبت می کنند، اما وقتی به دریاچه نزدیک شد و انعکاس خود را در آب دید، یک قو فوق العاده دید. سپس با نگاهی به پهلو متوجه شد که قوهای دیگری نیز در آنجا زندگی می کنند.
به این ترتیب جوجه اردک متوجه شد که او در واقع یک قو است. از آن زمان، او در میان همتایان خود زندگی می کند و بیشتر از این مضطرب نشده است.
این داستان توسط هانس کریستین اندرسن دانمارکی در سال 1843 نوشته شد و در سال 1939 به یک فیلم دیزنی تبدیل شد.
داستان درباره پذیرش و تعلق به ما می گوید. جوجه اردک پس از تحقیر شدید و تجربه احساس اندوه، درماندگی و اعتماد به نفس پایین،می تواند ارزش آن را درک کند به این دلیل که او متوجه میشود که در واقع او را در محیطی قرار دادهاند که ذاتاً متعلق به او نبوده است، زیرا او یک قو بوده است.
روایت تا حدودی از احساسات موجود در جهان کودک میگوید. بچه ها اغلب احساس می کنند در بین دوستان و حتی خانواده خود جای خود را ندارند. چنین احساساتی، اگر درمان نشوند، می توانند به زندگی بزرگسالی نیز منتقل شوند.
بنابراین، داستان جوجه اردک زشت به ما جستجوی درونی برای نجات و کشف <6 ما را نشان می دهد>قدرت به عنوان انسان، با فرض تمام "زیبایی" و عشق به خود پنهان ما.
این داستانی است که موضوع "متفاوت" را نیز بررسی می کند. خوب جوجه اردک اصلا شبیه برادرانش نبود و سازگار نبود و همیشه در انزوا زندگی می کرد. اما، همانطور که او در جستجوی کلیت خود می رود، با قدرت خود در تفاوت مواجه می شود، بالاخره همه ما با یکدیگر متفاوت هستیم.
لازم به یادآوری است که اردک حیوانی "دوره ای" است که هم در آب و هم در خشکی زندگی می کند و به این ترتیب نماد گفتگو بین دنیای خودآگاه و ناخودآگاه است.