American Beauty: نقد و خلاصه فیلم

American Beauty: نقد و خلاصه فیلم
Patrick Gray

به کارگردانی سام مندز، زیبایی آمریکایی یک فیلم درام آمریکایی است که در سال 1999 منتشر شد و قلب تماشاگران را تسخیر کرد. این فیلم که در میان منتقدان موفقیت زیادی کسب کرد، در سال 2000 با تاکید بر بهترین فیلم و بهترین کارگردان، برنده اسکار شد. از جدایی.

همچنین ببینید: ایدئولوژی موسیقی کازوزا (معنا و تحلیل)

ازدواج لستر و کارولین دریایی از سردی و مشاجره است. ناگهان او شروع به خیال پردازی در مورد آنجلا، نوجوانی که دوست دخترش است، می کند. از آن به بعد، قهرمان داستان تغییرات اساسی در زندگی خود ایجاد می کند که به طرز غم انگیزی پایان می یابد.

هشدار! از این نقطه به بعد، اسپویل ها را خواهید دید

خلاصه ای از فیلم زیبایی آمریکایی

شروع

لستر مردی 42 ساله است که با معرفی خانه خود شروع می کند. و خانواده اش به تماشاگر اعلام کردند که کمتر از یک سال دیگر می میرد. او که با کارولین ازدواج کرده است، همچنین پدر نوجوانی به نام جین است.

در نگاه اول، این یک خانواده معمولی است که در حومه آمریکا زندگی می کند. با این حال، به زودی متوجه می شویم که درگیری های بزرگی بین آنها وجود دارد. این زوج بر سر چیزهای پیش پا افتاده با هم بحث می کنند و به نظر می رسد رفتارهای این دو بسیار متفاوت است: در حالی که او وسواس موفقیت دارد، او انگیزه ای برای شغلی که انتخاب کرده است ندارد.مال شما.

زن با معشوق تیراندازی را یاد می گیرد و شروع به حمل اسلحه می کند. با این حال، شادی موقت آنها زمانی به پایان می رسد که توسط لستر گرفتار می شوند. بادی تصمیم می گیرد از رسوایی فرار کند و به رابطه خارج از ازدواج پایان دهد.

از پس رد شدن مضاعف ناتوان می شود، عصبانیت خود را از دست می دهد و مسلح به خانه باز می گردد. در طول راه، او به یک نوار انگیزشی گوش می دهد و همین عبارت را تکرار می کند: "شما فقط در صورتی قربانی هستید که بخواهید یکی باشید". این صحنه نشان می دهد که برای اجتناب از طلاق و تحقیر عمومی ، او حتی حاضر به کشتن است.

بر خلاف والدینش، جین چندان به نظرات دیگران اهمیت نمی دهد. حتی با وجود اینکه همه ریکی را قضاوت می کنند و آنجلا او را دیوانه خطاب می کند، دختر آماده است تا او را به طور واقعی بشناسد. دوش گرفتن، نمی ترسد یا سعی نمی کند فرار کند. شبی که ریکی نام خود را با آتش در باغ می نویسد، همین اتفاق می افتد. حرکات او، اگرچه برای دیگران غیرقابل درک است، اما در نهایت عشق او را به دست می آورد.

در پایان جین، با نادیده گرفتن توصیه دوستش، تصمیم می گیرد با دوست پسرش فرار کند، به امید اینکه زندگی جدیدی را آغاز کند ، به دور از هر چیزی که می داند.

زندگی و مرگ: بازتاب نهایی

فیلم با افشاگری نگران کننده از لستر آغاز می شود: کمتر از یک سال دیگر، او خواهد مرد. سپس اعلام می‌کند که زندگی‌ای که در آنجا گذرانده است، به نوعی، نوعی زندگی نیز بوده استمرگ. ما از ابتدا می دانیم که مسیر نارضایتی و تغییر او صرفاً یک مسابقه با زمان است.

با آگاهی از اینکه قهرمان داستان هر لحظه به پایان خود می رسد، تماشاگر را دعوت می کند تا به دنبال آن بگردد. دلایل یا مقصران احتمالی با این حال، نتیجه نشان می دهد که مرگ او شاید اجتناب ناپذیر بود: اگر فرانک او را نمی کشت، احتمالاً کارولین این کار را می کرد. درباره مرگ به عنوان چیزی غیرقابل اجتناب صحبت می کند، که هیچ یک از ما نمی توانیم از آن فرار کنیم. لستر سنگینی سال ها را احساس می کند و بیهوده تلاش می کند تا به دوران جوانی خود بازگردد. او کار خود را رها می کند، از مسئولیت ها دور می شود، عادات گذشته را بازیابی می کند و حتی عاشق یک نوجوان می شود.

اما واقعیت او تغییر نمی کند و حتی نمی تواند آرزویی را که نسبت به آنجلا احساس می کند به کمال برساند. وقتی زن جوان اعتراف می کند که باکره است، قهرمان داستان لحظه ای شفاف می شود و متوجه اشتباهی می شود که مرتکب شده است. به پرتره ای قدیمی از خانواده خیره می شود و متوجه می شود که نمی تواند روند طبیعی چیزها را تغییر دهد، لستر به قتل رسیده است. آخرین حالت صورتش شبیه یک لبخند خفیف است.

در مونولوگ پایانی، او همه چیزهایی را که در آخرین ثانیه هایش روی زمین دیده بود، آشکار می کند. این پول یا قدرت یا شهوت نبود که به آن فکر می کرد. ذهنتخاطرات دوران کودکی، ستاره های تیرانداز، مکان هایی که در آن بازی می کرد، خاطرات لحظات با خانواده اش به او هجوم آوردند.

لستر اعتراف می کند که برای هر ثانیه از "زندگی کوچک احمقانه" خود سپاسگزار است و بر وجودش تاکید می کند. از بسیاری از چیزهای زیبا در جهان این تصور از زیبایی دیگر ظاهری نیست یا به معیارهای جامعه مرتبط نیست: این مفهوم در مورد زیبایی است که در کوچکترین جزئیات وجود دارد، مانند یک کیسه پلاستیکی که در باد می وزد.

در نهایت، او سخنان خود را با این جمله پایان می دهد. اعلام می کند که روزی بیننده متوجه خواهد شد که در مورد چه چیزی صحبت می کند. بنابراین، یادآور شخصیت برای کسانی است که تماشا می کنند: زندگی در حال گذر است و ما باید مراقب چیزی که برایمان ارزش قائل هستیم باشیم، زیرا ممکن است در نهایت معنایی نداشته باشد.

شخصیت های اصلی و بازیگران

لستر برنهام (کوین اسپیسی)

لستر مردی میانسال است که از زندگی ناامید شده است. او از کارهای روزمره، ازدواج بی‌شور و شغل بن‌بست خود خسته شده است. بدتر از همه، رابطه او با جین، تنها دخترش، هر روز بدتر می شود. همه چیز ناگهان تغییر می کند زمانی که او با آنجلا آشنا می شود، نوجوانی که اشتیاق زیادی نسبت به آن پیدا می کند. و تشویق کننده در دبیرستان. زن جوان زیبا، با استعداد و با اعتماد به نفس متوجه مشکلات ازدواج لستر می شود. سریع نتیجه می گیرد که پدر همکلاسیمدرسه عاشق اوست و از آن لذت می برد.

کارولین برنهام (آنت بنینگ)

همسر لستر یک مشاور املاک بسیار متعهد به کار است، که یک نگرش سرد و انتقادی نسبت به خانواده خودش. او که از ظاهر دخترش و رفتار همسرش ناراضی است، از نظرات اسیدی آنها دریغ نمی کند. علیرغم تلاش آنها برای حفظ وحدت، به نظر می رسد همه از هم دورتر می شوند.

جین برنهام (تورا برچ)

جین دختر نوجوان لستر و کارولین است. که رفتارهای طغیانگرانه و عصیانگرانه ای را از خود بروز می دهد. او که از خانواده و عدم اتحاد روزمره ناامید شده است، احساس نفرت نسبت به پدرش را در خود پرورش می دهد.

ریکی فیتس (وس بنتلی)

ریکی است. همسایه جدید خانواده که به تازگی به آن منطقه نقل مکان کرده است. مرد جوانی با رفتارهای عجیب و غریب که حاصل تحصیلات نظامی سرکوبگر پدرش است، شیفته زندگی لستر و قبیله اش می شود. اندکی بعد، او و جین عاشق هم می شوند.

فرانک فیتس (کریس کوپر)

فرانک، سرباز سابق ارتش، پدر سرکوبگر ریکی و همسایه لستر است. . مردی با افکار افراطی و تعصب آمیز، با خانواده خود پرخاشگر است و رفتارش به طور فزاینده ای غیرمنطقی می شود و یک تراژدی واقعی را به وجود می آورد.

پوستر و برگه فنیفیلم

عنوان:

American Beauty (اصلی)

American Beauty (در برزیل)

سال تولید: 1999
کارگردان: سام مندس
ژانر: درام
تاریخ انتشار: سپتامبر 1999 (ایالات متحده آمریکا)

فوریه 2000 (برزیل)

طبقه بندی: بیش از 18 سال
مدت زمان: 121 دقیقه
کشور مبدا: ایالات متحده آمریکا

لذت ببرید همچنین ببینید:<3 <34 تحقیر دختر، که به طور فزاینده ای از دعواهای بین والدینش عصبانی می شود، به تدریج از آنها دور می شود. در جلوی خانه، مرد جوانی به نام ریکی زندگی می کند که به تازگی به آن محله نقل مکان کرده است و عادت عجیبی دارد که از همه جاسوسی و فیلمبرداری کند.

توسعه

وقتی برای شرکت در یک محله می روید رویدادی در مدرسه جین، قهرمان داستان برای اولین بار آنجلا را می بیند. این نوجوان که یکی از بهترین دوستان دختر است، به گونه ای می رقصد که خیالات شهوانی و بیداری در پدر خانواده می داند. او که نمی تواند آنچه را که احساس می کند پنهان کند، به زودی شروع به نشان دادن علاقه به دختر می کند. جین که همه چیز را می‌بیند، از کارهای پدرش منزجر می‌شود.

از طرف دیگر، آنجلا دلدادگی پیرمرد را خنده‌دار می‌بیند و شروع به تغذیه آن می‌کند و از پدر دوستش تمجید می‌کند. لستر، خوشحال از توجه، دستخوش دگرگونی واقعی (و ناگهانی) می شود. اول، او بیشتر به تناسب اندام می پردازد، به طور منظم ورزش می کند. به تدریج، او با اعتماد به نفس بیشتری با خانواده رفتار می کند و برخلاف قوانین همسرش عمل می کند.

در طول یک رویداد کاری است که کارولین با بزرگترین رقیب او آشنا می شود، که زن فاش می کند که علاقه پنهانی به او دارد. . لستر با وجود تلاش‌هایش برای حفظ ظاهر، در نهایت از خود فاصله می‌گیرد و با ریکی، همسایه‌ای که به عنوان پیشخدمت کار می‌کرد، برخورد می‌کند. پس از آن، مرد جوان اعتراف می کنداو ماری جوانا می فروشد و آن دو مخفی می شوند تا سیگار بکشند.

بزرگسال مشتری ریکی می شود. در همین حین، جین با همسایه عجیبی که همیشه او را تماشا می کند، ملاقات می کند. اگرچه آنجلا ادعا می کند که او دیوانه است، علاقه دوستش به او شروع به افزایش می کند. خانواده ریکی نیز غیرعادی هستند: مادرش همیشه بی تفاوت است و پدرش که یک مرد نظامی سابق است، خشن و سرکوبگر است.

کارولین یک برخورد شدید با بادی دارد و آن دو رابطه خارج از ازدواج را آغاز می کنند. شوهرش، از سوی دیگر، کار خود را رها می کند و در یک رستوران فست فود در منطقه، جایی که دهه ها قبل همان شغل را پیدا کرده بود، شروع به کار می کند. آنجاست که او در نهایت شاهد ملاقاتی بین زن و معشوقش می شود، در محل با آن دو روبرو می شود و اعلام می کند که ازدواج به پایان رسیده است.

پایان فیلم

معشوق او، برای جلوگیری از رسوایی ها، به رمان پایان می دهد. زن ناامید با اسلحه به خانه برمی گردد. در همین حین، ریکی از لستر دیدن می کند و آن دو برای مصرف مواد مخفی می شوند. پدر نوجوان که از پنجره نگاه می کند، فکر می کند که این یک برخورد صمیمی است. همجنسگرا و پرخاشگر، پسرش را کتک می زند و تصمیم می گیرد او را از خانه بیرون کند.

سپس سرباز در همسایه را می زند و در آغوشش گریه می کند. او سپس سعی می کند قهرمان داستان را ببوسد که او را دوستانه طرد می کند. ریکی و جین تصمیم می گیرند با هم فرار کنند و آنجلا سعی می کند آنها را متوقف کندیک دعوای داغ او که از شنیده های زن و شوهر آسیب دیده، به اتاق نشیمن می رود و پدر دوستش را پیدا می کند.

پس از چند ثانیه مکالمه، آن دو می بوسند و شروع به درگیر شدن می کنند، اما لحظه ای قطع می شود که آنجلا اعلام می کند که هنوز باکره است. بزرگسال با درک اشتباه خود عذرخواهی می کند و نوجوان را که شروع به گریه می کند دلداری می دهد. نشسته پشت میز آشپزخانه، به یک پرتره خانوادگی قدیمی نگاه می کند، زمانی که فرانک از پشت به سرش شلیک می کند.

در لحظات پایانی، ما مونولوگ قهرمان داستان در مورد "فیلم" را تماشا می کنیم. در آشپزخانه نشان داده شده است.سر او قبل از مرگ. با مرور مجدد خاطرات او، می‌توانیم بازتاب‌های او را درباره هر آنچه که در آن زمان زندگی می‌کرد، بشناسیم.

تحلیل فیلم: مضامین اساسی و نمادها

زیبایی آمریکایی فیلمی با بازی چهره هایی که تا حدی زندگی ممتازی دارند. آنها که متعلق به یک طبقه اجتماعی با شرایط اقتصادی خوب هستند، در منطقه ای آرام زندگی می کنند، خانه و وسایل نقلیه راحت دارند. با این حال، زمانی که این شخصیت‌ها از نزدیک مشاهده شوند، مشکلات، ناامنی‌ها و اسرار پنهان می‌شوند.

همچنین ببینید: شانه ها از جهان حمایت می کنند اثر کارلوس دراموند دی آندراد (معنای شعر)

از همان ابتدا می‌توانیم بگوییم که طرح داستان بحران میانسالی لستر برنهام را روایت می‌کند، مردی بسیار متمرکز. بر خودش که حتی نمی تواند هرج و مرج اطرافش و نزدیک شدن خطر را ببیند.

اما داستان های دیگری هم وجود دارند که این طرح را تلاقی می کنند و غنی می کنند.فیلم بلند از اراده ها و حقایق پنهان صحبت می کند، از زندگی درونی که دور از چشم دیگران وجود دارد. با پرداختن به درد و رنج انسان، همچنین بر زیبایی وجود دارد که در جزئیات کوچک وجود دارد که ما اغلب آنها را نادیده می گیریم.

معنای گل رز قرمز در فیلم

مترادف با زیبایی و عاشقانه، به تصویر کشیده شده در هنر در طول قرن‌ها، رزهای قرمز عنصری است که از ابتدا تا انتهای روایت تکرار می‌شود.

اگرچه نماد شناسی آنها یکی از نکات کلیدی برای درک فیلم است، اما لازم به توضیح است که این گل‌ها را می توان به اشکال مختلف تفسیر کرد و ارزش های متفاوتی برای شخصیت ها داشت. ، وقتی همسایه ها رد می شوند و باغ را تعریف می کنند. برای او، این نماد موفقیت است: زن می خواهد اطرافیان خود را تحت تاثیر قرار دهد. تبدیل شدن به یک عنصر مشترک، که آنها حتی دیگر متوجه آن نمی شوند. ما می توانیم آنها را به عنوان نمایانگر یک زیبایی ظاهری و سطحی درک کنیم، که با نیاز به انتقال یک ایده نادرست از کمال به بقیه جهان مرتبط است.

از نظر لستر، به نظر می رسد که آنها نماد میل و اشتیاق . فانتزی های او در مورد آنجلا همیشه با گلبرگ همراه است: بیرون آمدن از بلوزش، افتادن از سقف، در وان حمام که زن جوان در آن دراز کشیده است.و غیره.

بر خلاف خارهایی که کارولین را هنگام بریدن گلها آزار می دهد، شکل آنجلا فقط به لطافت گلبرگها اشاره دارد. اگر یکی واقعیت را بازنمایی کند، دیگری تبدیل به یک چهره ایده آل شده، یک رویا می شود.

در ذهن او نیز به عنوان آغازی جدید ظاهر می شود، زندگی جدیدی که قادر به بازیابی اشتیاق از آن است. بلوغ. سپس آنها به نمادی از جوانی از دست رفته و گذر زمان تبدیل می شوند.

زمانی که لستر توسط فرانک به قتل می رسد، گلدانی از گل رز قرمز روی میز وجود دارد. بنابراین، آنها همچنین می توانند یک حرکت چرخه ای را پیشنهاد کنند: آنها متولد می شوند، با تمام شکوه زندگی می کنند و سپس می میرند.

در نهایت، زیبایی آمریکایی نام است. از یک گونه گل رز به نظر می رسد که این نظریه را تأیید می کند که همه شخصیت ها را می توان با گل هایی مقایسه کرد که شکوفه می دهند و سپس با گذشت زمان پژمرده می شوند.

خانواده، سرکوب و ظواهر

هسته خانواده برنهام چیزی جز هماهنگ است: لستر و کارولین با هم کنار نمی آید و جین از رفتار والدینش رنجیده است. ناامید از یکدیگر، بدون عشق و تفاهم، این زوج کاملاً متفاوت شدند.

مشاهده ها دائمی است و او احساس می کند هر دو تحقیر شده اند، به عنوان یک احمق. با اینکه هر دوی آنها بر اساس قوانین سخت کارولین زندگی می کنند، جین به تدریج رفتاری سرکش تر و گیج تر به خود می گیرد.

لستر همچنین احساس می کند در دام افتاده است. راروال و تعهدات آن . خسته از کار و ازدواج بدون عشق، خود را کاملا بی انگیزه می بیند. او که انگار به موقع فلج شده است، می گوید که احساس "آرامش" و بی حوصلگی از همه اینها دارد.

از سوی دیگر، همسر می خواهد تصویری تزلزل ناپذیر از موفقیت به نمایش بگذارد. او سعی می‌کند وانمود کند که خانواده‌اش آرام و شاد هستند و ناامیدی را که از همسر و دخترش احساس می‌کند پنهان می‌کند. نحوه زندگی آنها در همه چیز با پرتره ای از گذشته تضاد دارد، جایی که آنها با لبخند ظاهر می شوند.

وقتی آنها شروع به فکر کردن به طلاق می کنند، در مورد علاقه ای که در گذشته زندگی می کردند صحبت می کنند و متعجب می شوند که چه اتفاقی برای آنها افتاده است. . حتی بدون صمیمیت یا تفاهم، آنها در کنار هم می مانند، شاید به این دلیل که آن چیزی است که جامعه از آنها انتظار دارد .

با توجه به عدم علاقه ای که به هر یک از آنها احساس می کنند. دیگر، آنها به طور کامل کنار می روند و در نهایت به افراد دیگر علاقه مند می شوند. بی تفاوتی به حدی است که بعداً قهرمان داستان به همسایه اعتراف می کند که همسرش به او خیانت کرده و به آن اهمیتی نمی دهد:

ازدواج ما فقط یک نما است، یک تبلیغ برای نشان دادن اینکه چقدر عادی است. ما هستیم . و ما چیزی جز این هستیم...

در مواجهه با این سناریو، جین یک زن جوان نیازمند و ناامن است که از پدر و مادرش که باید بهترین الگوی او باشند سرخورده است. وقتی ریکی شروع به تعقیب و فیلمبرداری از او می کند، او را رد نمی کند. برعکس، جوانان شروع به ارتباط می کنند وآنها درباره خانواده هایشان اعتراف می کنند.

این نوجوان حتی به دوست پسرش اعتراف می کند که از لستر شرمنده است، به خاطر علاقه آشکار او به آنجلا، و آرزو می کند که او بمیرد. شریک زندگی او، از سوی دیگر، زندگی مخفیانه ای دارد، به دور از نگاه کنترل کننده فرانک، پدری بدسرپرست. از سوی دیگر، مادرش رفتاری منفعلانه و منفعلانه نسبت به شوهرش از خود نشان می دهد.

ازدواج آنها نیز شاد و سالم نیست، اما برای برآوردن انتظارات اجتماعی حفظ می شود. . این مرد علاوه بر اینکه چندین بار به پسرش تعرض کرد، حتی زمانی که فکر می کند ریکی با همسایه اش رابطه دارد، او را از خانه بیرون می کند. در واقع، رفتار همجنسگرا هراسی ارتش رازی را پنهان می کند : او جذب مردان دیگر می شود.

از آنجایی که او به شدت واپسگرا است و نگران تصویر خود از دیگران است، زندگی می کند و تمایلات جنسی خود را پنهان می کند. . رفتار او نوعی نفرت از خود و بقیه جهان است. وقتی ریکی او را به "پیرمردی غمگین" متهم می‌کند، به نظر می‌رسد چیزی در درونش به هم می‌ریزد.

این زمانی است که فرانک شجاعت پیدا می‌کند و سعی می‌کند لستر را ببوسد. با این حال، سرباز در مواجهه با طرد شدن و ترس از کشف شدن ، در نهایت عصبانی می شود و قهرمان داستان را می کشد.

میل به عنوان موتور تحول

در مواجهه با چنین چیزی یک زندگی خسته کننده و پر از هنجارها، شور و اشتیاق بی درنگ و طاقت فرسا به عنوان یک راه حل جادویی و غیر واقعی برای مشکلات ظاهر می شود. وقتی لستر برای دیدن یکاجرای رقص دختر، به اصرار همسرش، آنجلا را برای اولین بار می بیند. نوجوان در ذهنش به سمت او می رقصید و گویی قصد داشت او را مجذوب خود کند.

از آن لحظه به بعد، قهرمان داستان نمی تواند جذابیتی را که برای زن جوان احساس می کند پنهان کند. دختر از توجه مرد مسن تر متملق می شود و به دنبال فرصت هایی برای نزدیک شدن و صحبت با او می گردد.

او که از سنین پایین به این رفتار توسط جنس مذکر عادت کرده است، معتقد است که این می تواند به او کمک کند تا او را بلند کند. در صفوف زندگی اگرچه آنجلا سعی می کند مانند یک بزرگسال رفتار کند، و به دنبال تایید از دیگران است، اما او بیش از آنچه فکر می کند بی گناه و آسیب پذیر است.

وقتی مکالمه ای را می شنود. بین این دو، لستر متوجه می شود که عشق او متقابل است. آن وقت است که او بیش از هر زمان دیگری روی تصویر تمرکز می کند: او شروع به ورزش منظم می کند و حتی ماشین اسپرت رویاهایش را می خرد.

انگار که می توانست، برای لحظاتی، با بازگشت به دوران نوجوانی، اعتماد به نفسی را که از دست داده بود به دست می آورد. او با تأمل در توانایی خود در غافلگیری، راه خود را تغییر می دهد و حتی با ریکی، مرد جوانی دوست می شود.

کارولین با مشاهده رفتار غیرمسئولانه شوهرش احساس می کند که رابطه راه خود را گم کرده است. در این سکانس، او در نهایت با بادی، رقیب حرفه‌ای که دنیا را به شیوه‌ای مشابه می‌بیند درگیر می‌شود.




Patrick Gray
Patrick Gray
پاتریک گری نویسنده، محقق و کارآفرینی است که اشتیاق به کاوش در تلاقی خلاقیت، نوآوری و پتانسیل انسانی دارد. او به‌عنوان نویسنده وبلاگ «فرهنگ نوابغ» برای کشف رازهای تیم‌ها و افراد با عملکرد بالا که در زمینه‌های مختلف به موفقیت‌های چشمگیری دست یافته‌اند، تلاش می‌کند. پاتریک همچنین یک شرکت مشاوره ای را تأسیس کرد که به سازمان ها در توسعه استراتژی های نوآورانه و پرورش فرهنگ های خلاق کمک می کند. آثار او در نشریات متعددی از جمله فوربس، شرکت سریع و کارآفرین منتشر شده است. پاتریک با پیشینه ای در روانشناسی و تجارت، دیدگاه منحصر به فردی را برای نوشته های خود به ارمغان می آورد، و بینش های مبتنی بر علم را با توصیه های عملی برای خوانندگانی که می خواهند پتانسیل خود را باز کرده و دنیایی نوآورتر ایجاد کنند، ترکیب می کند.