18 بهترین شعر از آگوستو دوس آنجوس

18 بهترین شعر از آگوستو دوس آنجوس
Patrick Gray

آگوستو دوس آنژوس (1884 - 1914) شاعر و معلم برزیلی بسیار اصیل بود که میراث بزرگی در ادبیات ما به جا گذاشت.

از آنجایی که به هیچ مکتب ادبی خاصی تعلق نداشت، کار شاعرانه نویسنده ریشه داشت. در پارناسیسم و ​​در نمادگرایی آن زمان.

اما، از آنجا که آنها ویژگی های آوانگارد (مثلاً مضامین) را ارائه می دهند، برخی از نظریه پردازان استدلال می کنند که آیات را می توان پیشامدرنیستی دانست.

در زیر، معروف ترین و فراموش نشدنی ترین اشعار آگوستو دوس آنخوس، شاعر نابغه را ببینید که در زمان خود تا حدودی اشتباه فهمیده شده بود :

1. روانشناسی یک بازنده

من، پسر کربن و آمونیاک،

هیولای تاریکی و روشنایی،

از زمان ظهور کودکی رنج کشیده ام ,

تأثیر بد علائم زودیاک.

عملاً هیپوکندری،

این محیط من را منزجر می کند...

یک لقمه اشتیاق شبیه اشتیاق

که از دهان یک دل می گریزد.

کرم — این کارگر خرابه ها —

که خون فاسد قتلگاه

او غذا می خورد و به طور کلی به زندگی اعلان جنگ می کند،

او به چشمان من نگاه می کند تا آنها را بجوند،

و فقط موهایم را برای من باقی می گذارد،

در سرمای غیر ارگانیک زمین!

آگوستو دوس آنجوس - روانشناسی یک بازنده

2. غزل

سونات خنده باشکوه خود را بخوان،

و در خنده های فرشتگان مسحور وجود دارد

انگاربا جهان.

هم اکنون در مرحله پایانی ، کار شاعر با پختگی بیشتری در تصانیفی چون Ao Lunar تثبیت شده است. در این زمان، احساس تنهایی و دلتنگی غزل سرا بدنام است.

مضامین اصلی شعر آگوستو دوس آنخوس

شعر آگوستو دوس آنخوس می تواند کاملاً متراکم و پیچیده باشد، خواننده را به تأمل در متنوع ترین موضوعات سوق می دهد.

این موضوع پر از تردیدهای وجودی، بین ایده آلیسم و ​​ماتریالیسم در نوسان است و لحن او با احساسات ناخوشایند مانند اندوه، مالیخولیا، درماندگی مشخص می شود. و تنهایی در واقع، تصادفی نیست که مرگ یکی از موضوعات اصلی شعر اوست.

آگوستو دوس آنخوس که مشتاق پیشرفت های زمانه بود، تفکر علمی را به کار برد. تجزیه و تحلیل موضوعات مختلف، از طریق شعر: جامعه، فلسفه ، مذهب ، سیاست و غیره.

ویژگی های اصلی شعر آگوستو دوس آنخوس

شعر آگوستو دوس آنخوس با بازآفرینی بسیاری از فرم‌های کلاسیک، به دلیل مضامین خرابکارانه‌اش که نمادگرایی آن زمان را تکرار نمی‌کرد، متمایز شد.

در واقع، نویسنده حالتی شبیه به ناتورالیست‌ها در نظر گرفت. از طریق قدردانی شدید از علم و گفتارهای آن.

شاعر در استفاده از زبان نیز بسیار نوآور بود و عبارات عالمانه را با <2 ترکیب می‌کرد> واژگان محبوب .همچنین به همین دلیل، این زبان به عنوان نامناسب یا حتی «ضد شاعرانه» تلقی می شد.

استقبال عمومی و انتقادی

در آن زمان، نوشته های آگوستو دوس آنخوس، همسالانش را شوکه کرد و برانگیخت. حیرت و غریبی در عموم. نقدها تقسیم شده بود، اما به طور کلی، آثار نویسنده چندان مورد استقبال قرار نگرفت.

بعدها با آمدن تجددگرایان، آثار شعری او در سطح وسیعی منتشر شد و چندین بار تجدید چاپ شد و در میان عموم شناخته شد.

EU (1912)

Augusto dos Anjos علیرغم انتشار اشعاری در چندین روزنامه، تنها یک کتاب به نام EU را در سال 1912 منتشر کرد. نویسنده با انعکاس بافت تاریخی آن زمان، لحنی غم انگیز، بدبینانه و تراژیک را پنهان نمی کند .

او در این ترکیبات، تصاویر تشییع جنازه را با سناریوهای شاد و حتی جشن ترکیب می کند، اما به ناچار. به درون مضامین بدبختی انسان و زوال ماده افتاد.

آگوستو دوس آنجوس، شاعری سودا که به خوبی درک نشده بود، واقعاً پس از مرگش به موفقیت دست یافت. در سال 1920، دوستش اریس سوآرس تصمیم گرفت تا ویرایش پس از مرگ این اثر را بسازد و اشعاری را که هنوز منتشر نشده بودند به آن اضافه کند. اینگونه بود که من و شعر دیگر بوجود آمد، کتابی که از آن زمان تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است.

این اثر برای دانلود رایگان در قالب pdf موجود است.

A vida de Augusto dos Anjos

جوانان

Augusto de Carvalho Rodriguesدوس آنجوس در 22 آوریل 1884 در آسیاب پائودارکو در پارایبا به دنیا آمد. او پسر کوردولا د کاروالهو رودریگز دوس آنخوس و الکساندر رودریگ دوس آنخوس بود و با سواد پدرش که مدرک حقوق داشت.

آگوستو دوس آنخوس در Liceu Paraibano تحصیل کرد، جایی که عشق او به نامه افزایش یافت. و از کودکی شروع به شعر گفتن کرد . در سال 1903، او وارد دانشکده حقوق Recife شد، و در آنجا مدرک لیسانس خود را به پایان رساند و تا سال 1907 در آن تحصیل کرد. یک استاد در همان Liceu Paraibano که در آن دانشجو بود. او تا سال 1910 در آنجا ماند و پس از درگیری با فرماندار کار خود را ترک کرد. در همان زمان، او با استر فیالو ازدواج کرد و هر دو به ریودوژانیرو نقل مکان کردند.

در حالی که شعرهایی را در نشریات مختلف می سرود ، نویسنده به کار معلمی ادامه داد و در موارد مختلف تدریس کرد. مکان‌های ریو به‌عنوان مدرسه عادی، مؤسسه آموزش و پرورش و Colégio Pedro II.

مرحله پایانی زندگی‌اش

بعدها، او به Leopoldina، در Minas Gerais نقل مکان کرد و در آنجا مدیر شد. یک گروه مدرسه این آخرین سرنوشت شاعری بود که تنها در 30 سالگی درگذشت .

در 12 نوامبر 1914، آگوستو دوس آنخوس به دنبال آنفولانزای طولانی مدت که به ذات الریه تبدیل شد، درگذشت. خانه ای که او در آخرین سال های زندگی خود در آن زندگی می کرد به موزه تبدیل شدEspaço dos Anjos، مکانی برای ادای احترام به نویسنده.

همچنین مراجعه کنید

    نقاره شیرین نقره

    و ارتعاش هزاران کریستال شکسته.

    خوشا به خنده به محض شکستن

    - نقل قول نرم عاشقان،

    آواز رؤیاهایی که قبلاً گذشته است،

    آواز خواندن همیشه با تریلی از ولاتا!

    سپیده ی ایده آل روزهای خنده من،

    وقتی، خیس با بوسه در زمزمه

    خنده هایت می ترکد، رویاهای بیدار کننده...

    آه! در هذیان از سعادت جنون آمیز،

    تمام روحم در بوسه های تو می رود،

    قلب من در دهان تو می خندد!

    3. تنها

    مثل روحی که پناه می برد

    در خلوت طبیعت بی جان،

    پشت قبرهای برهوت، یک روز،

    به در تو پناه بردم!

    سرد بود و سرد بود

    مگر این چیزی نبود که گوشت ما را به هم می ریزد...

    فقط برید مثل قصابی

    فولاد چاقوهای نازک می برید!

    اما تو برای دیدن بدبختی من نیامدی!

    و من به عنوان کسی که همه چیز را دفع می کنم، رفتم،

    - تابوت قدیمی حامل آوار -

    حمل فقط لاشه در قبر

    پوست بی نظیر

    و جغجغه سرنوشت ساز استخوان ها!

    Algusto Dos Anjos - Lonely - برزیلی شعر

    4. آیات صمیمی

    ببینید! هیچ کس در

    دفن مهیب آخرین واهی شما شرکت نکرد.

    فقط ناسپاسی – این پلنگ –

    همدم جدا نشدنی شما بود!

    به گل و لای عادت کنید که در انتظار توستاجتناب ناپذیر

    باید وحشی هم باشید.

    یک مسابقه بگیرید. سیگارت را روشن کن!

    بوسه، دوست من، آستانه خلط است،

    دستی که نوازش می‌کند همان است که سنگ پرتاب می‌کند.

    اگر کسی درد می‌کشد زخمت را درد کن،

    سنگ آن دست پستی که تو را نوازش می کند،

    تف کن در آن دهانی که تو را می بوسد!

    5. وندالیسم

    قلب من کلیساهای بزرگی دارد،

    معابد تاریخ های اولیه و دور،

    جایی که تعدادی عشق، در سرنا،

    هللوای باکره باورها را می سراید.

    در غوغای درخشان و در ستونها

    لوسترالها تابش شدیدی دارند

    سوسو زدن لامپهای معلق

    و آمتیست و گل سرخ و ظروف نقره.

    مثل معبدهای قرون وسطایی قدیمی

    یک روز وارد این کلیساها شدم

    و این معابد درخشان و خندان…

    و گلادی را برافراشتم و میله ها را به اهتزاز درآورم،

    در ناامیدی نماد شکنان

    تصویر رویاهای خود را شکستم!

    آگوستو دوس آنجوس - وندالیسم

    6. صدای مرگ

    حالا، بله! بمیریم، با هم متحد شویم،

    تمر هندی بدبختی من،

    تو ای با پیری رگ،

    من با پیری پارچه ها!

    اوه! امشب شب مغلوب است!

    و پوسیدگی، پیرمرد! و این آینده

    بیماری استخوان،

    که ما خود را به آن کاهش خواهیم داد!

    بذرهای شما نمی‌میرند، اما!

    و بنابراین، برای آینده، در

    جنگل های مختلف،دره‌ها، جنگل‌ها، دشت‌ها، مسیرها،

    در کثرت شاخه‌های تو،

    به‌خاطر اینکه در زندگی چقدر همدیگر را دوست داشتیم،

    بعد از مرگ همچنان خواهیم داشت بچه ها!

    7. امید

    امید پژمرده نمی شود، خسته نمی شود،

    همانطور که تسلیم باور نمی شود،

    رویاها بر بال های ناباوری پرواز می کنند. ,

    رویاها بر بالهای امید باز می گردند.

    بسیاری از افراد بدبخت اینطور فکر نمی کنند؛

    اما دنیا یک توهم کامل است،

    0>و آیا امید جمله ای نیست

    این پیوندی که ما را به دنیا می بندد؟

    پس جوانان فریادتان را بلند کنید

    باید ایمان مبارک فنال در خدمت شما،

    جلوه را در آینده حفظ کنید -- پیش بروید!

    و من که در چنگال ناامیدی زندگی می کنم،

    من نیز منتظر پایان عذاب من،

    0>در صدای مرگ که مرا صدا می کند. استراحت کنید!

    8. عشق و اعتقاد

    میدونی خدا کیه؟! آن موجود نامتناهی و مقدس

    که بر موجودات دیگر مسلط و حکومت می کند،

    که افسون ها و قوت ها

    همه چیز را در خود جمع می کند، در یک افسون؟

    این راز ابدی و مقدس،

    این ستایش متعالی مؤمن،

    این ردای عشق شیرین و مهربان

    که درد را میشوید و پاک میکند دور از اشک؟!

    اوه! اگر می خواهی عظمت آن را بشناسی،

    نگاهت را به سوی طبیعت دراز کن،

    آتش بر گنبد مقدس و بیکران بهشت!

    خدا معبد خیر است. در اوج بیکران

    عشق میزبانی است که ایمان را برکت می دهد

    دوست دارد پس به خدا ایمان دارد و...مبارک!

    9. خفاش

    نیمه شب. من به اتاقم بازنشسته می شوم.

    خدای من! و این خفاش! و اکنون، نگاه کن:

    در سوزاندن ارگانیک خام تشنگی،

    سس آتشین و سوزان گلویم را گاز می گیرد.

    همچنین ببینید: ما 20 کتاب برتر برای خواندن در سال 2023 را معرفی می کنیم

    "می خواهم دیوار دیگری بسازم. .. "

    - من می گویم. با لرزش بلند می شوم. پیچ را می بندم

    و به سقف نگاه می کنم. و من هنوز آن را می بینم، مانند یک چشم،

    روی بانوج من می چرخد!

    از چوب انتخاب شده است. من تلاش می کنم. می‌توانم

    آن را لمس کنم. روح من متمرکز می شود.

    کدام رحم چنین زایش زشتی را به وجود آورده است؟!

    آگاهی انسان این خفاش است!

    هر چقدر هم که انجام دهیم، شب ها وارد می شود

    به طور نامحسوس وارد اتاق ما شد!

    آگوستو دوس آنجوس - خفاش

    10. Saudade

    امروز که اندوه به سینه ام خنجر می زند،

    و قلبم به طرز فجیعی، بی اندازه اشکم می زند،

    تو را از کفر نصف می کنم،

    زیرا من امروز فقط با ناباوری زندگی می کنم.

    شب که در خلوت عمیق

    روح من متأسفانه عقب می نشیند،

    پرا برای روشن ساختن نارضایتی هایم روح،

    شمع غمگین سعود روشن شد.

    و بدین ترتیب به غم و عذاب عادت کرده

    و به درد و رنج ابدی محبت،

    برای جان بخشیدن به درد و رنج،

    دلتنگی در قبر سیاه شده

    من خاطره ای را که در سینه ام خون می آید، نگه می دارم،

    اما آنچه که هنوز به من زندگی می دهد.

    11. کرم خدا

    عامل جهانی دگرگونی.

    پسر غایت شناسیماده،

    در فراوانی یا در بدبختی،

    کرم - نام غسل تعمید او مبهم است.

    او هرگز از جن گیری شدید استفاده نمی کند

    در زندگی روزمره خود شغل تشییع جنازه،

    و با باکتری ها زندگی می کند،

    عاری از لباس های انسان شناسی.

    ناهار پوسیدگی آگرا دروپه،

    شام هیدروپیک احشاء نازک را می جود

    و دست مرده جدید متورم می شود...

    آه! گوشت گندیده برای او باقی می ماند،

    و در فهرست مواد غنی

    این به فرزندانش بستگی دارد که بیشترین سهم را داشته باشند!

    Augusto dos Anjos: Deus Verme

    12 . آرمان گرایی

    شما از عشق صحبت می کنید و من همه چیز را می شنوم و ساکت می شوم!

    عشق بشریت دروغ است.

    این است. و به همین دلیل است که در غزلم

    من به ندرت از عشق بیهوده صحبت می کنم.

    عشق! بالاخره کی به او عشق می ورزم؟!

    اگر عشقی که بشریت القا می کند، چه زمانی است

    عشق سیباریت و تایرا است،

    مسالینا و سارداناپالوس؟!

    زیرا لازم است که برای عشق مقدس،

    جهان غیر مادی باقی بماند

    — اهرم از تکیه گاه خود منحرف شد —

    و آنجا آیا فقط دوستی واقعی است

    از جمجمه ای به جمجمه ای دیگر،

    از قبر من تا آرامگاه شما؟!

    13. صداهایی از یک مقبره

    من مردم! و زمین - مادر معمولی - روشنایی این چشمان من خاموش شد! گوشت های پسر خودش!

    چرا اومدم این قبرستان؟!

    چرا؟! قبل ازمسیر دلخراش زندگی

    از این ردپایی که قدم می گذارم

    و مرا آزار می دهد، زیرا پایانی ندارد!

    در شور و شوق رویایی که phronem بالا می برد

    من هرم بلندی از غرور ساختم،

    امروز اما فرو ریخت

    هرم واقعی غرور من،

    امروز که من من فقط ماده و آوار هستم

    من می دانم که هیچ نیستم!

    14. تک گویی یک رویا

    برای کشف هزارتوی

    راز قدیمی و متافیزیکی،

    چشم های خامم را در گورستان خوردم،

    در انسان خواری گرسنگان!

    هضم این غذای لذیذ تشییع جنازه

    که به خون تبدیل شد، غریزه من را دگرگون کرد

    تأثیرات بصری انسانی که احساس می کنم،

    در رؤیاهای الهی اینکولای اثیری!

    لباس هیدروژن مهتابی،

    یک قرن بیهوده سرگردان شدم

    در میان یکنواختی های بیهوده...

    شاید من تا ارتفاعات بالا رفتم،

    اما اگر امروز اینطوری با روحم در تاریکی برگردم،

    هنوز باید بالاتر بروم!

    15. رنج

    رنگ پریدگی سرد صورتش او را می پوشاند

    مسیر اندوهی که او را ویران می کند؛

    گریه می کند - شبنم اشک او را مروارید می کند

    چهره های خیس شده اندوه.

    وقتی تسبیح اشک هایش فرو می ریزد،

    از گل های رز سفید چهره ی غمگینش

    که مانند پژمرده می غلتد. خورشیدی که از قبل ریخته است

    عطری از اشک تکامل می یابد.

    اما گاهی اوقات عصبی و دیوانه می شود

    برای یک لحظه درد را فراموش کندشدید

    نقاشی لبخند روی سطح دهانت.

    اما ناراحتی سیاهی برمی گردد،

    زیبا در درد، عالی در ناباوری.

    مثل عیسی در باغ گریه می کند!

    16. غم ابدی

    مردی که طاعون بر او فرود آمد

    از غم دنیا، مردی که غمگین است

    در تمام قرنها وجود دارد

    و اندوه او هرگز پاک نمی شود!

    او به هیچ چیز اعتقاد ندارد، زیرا چیزی برای آوردن

    آرامش برای اندوه، که فقط او تماشا می کند، وجود ندارد.

    او می خواهد مقاومت کند و هر چه بیشتر مقاومت کند

    زخم بیشتر می شود و زخم عمیق تر می شود.

    او می داند که رنج می کشد، اما آنچه را که نمی داند

    آیا این غم بی پایان چنین است، در زندگی شما نمی گنجد، فقط این غم بی پایان

    زندگی بدن بی دفاع شما را منتقل می کند؛

    و هنگامی که آن مرد تبدیل به کرم می شود

    این اندوه است که هنوز او را همراهی می کند!

    آگوستو دوس آنجوس - اندوه ابدی

    17. اشک

    – به من لطف کن که با هم ترکیب کنم

    کلرید سدیم، آب و آلبومین...

    آه! همین بس که باعث

    اشک همه زیانکاران می شود!

    -«داروشناسی و پزشکی

    با نسبیت حواس

    هزار ناشناخته است

    راز این ترشح الهی"

    – داروساز مرا عصبانی کرد. –

    خاطره پدر یویو به ذهن می آید.

    در اشتیاق جسمانی برای اثربخشی نهایی...

    و سپس اشک از چشمانم می ریزد.

    اوه! بهتر است پدرم را یاد کنم

    از همهداروهای داروخانه!

    18. نیروانای من

    در بیگانگی شکل مبهم انسان،

    از چه فکر می کنم خود را از آن خلاص می کنم،

    این بود که من در فریادی از احساس، صمیمانه

    بالاخره نیروانای خود را یافتم!

    در آن دستفروشی شوپنهاوری،

    جنبه زندگی وحشیانه انسان در آنجاست

    همچنین ببینید: 17 شعر کوتاه برای کودکان

    0>از ریشه کنده شد، من، زور ساختم، من سلطنت کردم

    در ذات ایده حاکم!

    حسی را که از بیرون می آید از بین بردم

    از لمس - اندازه گیری کوچک آنتن

    این دستهای پلبی پوششی --

    من از لذتی که سالها از بین نمی برند لذت می برم

    از اینکه شکل انسانی ام را عوض کرده ام

    جاودانگی ایده ها!

    اثر آگوستو دوس آنخوس

    شعر آگوستو دوس آنخوس

    آگوستو دوس آنخوس اولین شعر خود را با عنوان Saudade منتشر کرد. ، در سال 1900. این تصنیف متعلق به مرحله ابتدایی شعر او بود که هنوز به شدت تحت تأثیر نمادگرایی حاکم بود. مضامین بیشتر و بیشتر از هم دور می شدند و آنچه از شعر انتظار می رفت را زیر و رو می کردند.

    ویرایش های مختلف از آثار شاعرانه آگوستو دوس آنژوس.

    مرحله دوم از آثار او اثری است که نویسنده با اشعاری از جمله روانشناسی یک شکست خورده به کاوش و ارائه جهان بینی خود می پردازد. در اینجا شعر به مثابه تلاش (شکست) سوژه برای بیان خود و برقراری ارتباط تلقی می شد




    Patrick Gray
    Patrick Gray
    پاتریک گری نویسنده، محقق و کارآفرینی است که اشتیاق به کاوش در تلاقی خلاقیت، نوآوری و پتانسیل انسانی دارد. او به‌عنوان نویسنده وبلاگ «فرهنگ نوابغ» برای کشف رازهای تیم‌ها و افراد با عملکرد بالا که در زمینه‌های مختلف به موفقیت‌های چشمگیری دست یافته‌اند، تلاش می‌کند. پاتریک همچنین یک شرکت مشاوره ای را تأسیس کرد که به سازمان ها در توسعه استراتژی های نوآورانه و پرورش فرهنگ های خلاق کمک می کند. آثار او در نشریات متعددی از جمله فوربس، شرکت سریع و کارآفرین منتشر شده است. پاتریک با پیشینه ای در روانشناسی و تجارت، دیدگاه منحصر به فردی را برای نوشته های خود به ارمغان می آورد، و بینش های مبتنی بر علم را با توصیه های عملی برای خوانندگانی که می خواهند پتانسیل خود را باز کرده و دنیایی نوآورتر ایجاد کنند، ترکیب می کند.