7 شعر برتر آلوارس د آزودو

7 شعر برتر آلوارس د آزودو
Patrick Gray

آلوارس د آزودو (1831 - 1852) نویسنده برزیلی بود که به نسل دوم رمانتیسم تعلق داشت که به عنوان مرحله فوق رمانتیک یا "شرط قرن" نیز شناخته می شود.

با وجود اینکه زندگی می کرد. تنها 20 سال، نویسنده تاریخ ما را رقم زد و جهان ادبی تاریک و مالیخولیایی آن بخشی از قانون ملی شد.

1. عشق

عشق! من عشق میخواهم

زندگی در قلب شما!

رنج و دوست داشتن این درد

که با شور غش میکند!

در روح شما، در جذابیتهای شما

و در رنگ پریدگی تو

و در اشکهای سوزانت

آه کسالت!

میخواهم از لبانت بنوشم

عشق های بهشتی!

میخواهم در آغوش تو بمیرم

در خلسه آغوش تو!

میخواهم به امید زندگی کنم!

میخواهم برای لرزیدن و احساس کردن!

در قیطان معطر تو

میخواهم خواب ببینم و بخوابم!

بیا ای فرشته، دوشیزه من،

روح من، قلب من...

چه شبی! چه شب زیبایی!

نسیم چقدر شیرین است!

و بین آه های باد،

از شب تا خنکای ملایم،

میخواهم لحظه ای زندگی کنم،

با تو عاشقانه بمیرم!

این شعر بسیار معروفی از نویسنده است که رفتار او را در تعالی و آرمان سازی به تصویر می کشد. احساس عشق.

اگرچه بدیهی است که سوژه عشق را با رنج پیوند می دهد، اما از طریق واژگانی که به شکنندگی و غم اشاره دارد، رابطه را تنها امکان می داند.رستگاری .

در اشتیاق فرار از واقعیت، "استراحت ابدی" در کنار معشوق به نظر بهترین راه برای دوری از درد است. بنابراین، خود غنایی پنهان نمی کند که به سبک رومئو و ژولیت آرزوی مرگ مشترک را دارد.

2. آرزوی من

آرزوی من؟ این بود که دستکش سفیدی باشم

که دست کوچولوی ملایمت فشار می دهد:

شتری که در سینه ات پژمرده می شود،

فرشته ای که تو را از آسمان متروک می بیند. .. .

آرزوی من؟ این بود که دمپایی باشد

که پای شیرین تو در توپ تمام می شود...

امیدی که در آینده آرزویش را داری،

آرزویی که اینجا داری روی زمین... .

آرزوی من؟ این بود که پرده باشد

که اسرار رختخواب شما را نمی گوید؛

این از گردنبند ابریشمی مشکی شما بود

برای اینکه صلیبی باشد که با آن می خوابید قفسه سینه شما.<1

آرزوی من؟ این بود که آینه تو باشد

چقدر زیباتر می بینی وقتی که لباس های قرنیز و گل را از توپ بیرون می آوری

و عاشقانه به لطف برهنه ات نگاه می کنی !

آرزوی من؟ قرار بود از آن رختخواب تو باشد

ملحفه، بالشی ساخته شده از کامبریک

که با آن سینه ات را می پوشانی، جایی که آرام می گیری،

من را رها کردم مو، صورت جادوگر من...

آرزوی من؟ این بود که صدای زمین باشد

که ستاره آسمان بتواند عشق را بشنود شکاف های طلسم شده از کسالت!

این شعر عاشقانه ای است که پرستش و فداکاری موضوع را به زنی که او دوست دارد نشان می دهد. در سرتاسر ترکیب، او را توصیف می کندچندین مورد که او می خواست در حضور او باشد.

حتی اگر به صورت سطحی باشد، گویی یک شی است، خود غنایی نشان می دهد که می خواهد به بدن او نزدیک شود. اروتیکیسم به شکلی پنهان به او اشاره می‌شود، برای مثال، زمانی که او می‌خواهد برگه‌ای باشد که او در آن خوابیده است.

همچنین قابل مشاهده است که این ترکیب احساسات متضاد مانند عشق را در کنار هم قرار می‌دهد. خود: اگر واژگان ناخوشایندی وجود داشته باشد، اشاراتی به شادی و امید نیز وجود دارد.

آرزوی من - Álvares de Azevedo اثر خوزه مارسیو کاسترو آلوز

3. من دیشب را با او گذراندم

دیشب را با او گذراندم.

از کابین لشکر برخاست

فقط بین ما — و من زندگی کردم

در نفس شیرین این باکره زیبا...

اینهمه عشق، اینهمه آتش آشکار می شود

در آن چشمان سیاه! من فقط می توانستم او را ببینم!

موسیقی بیشتر از بهشت، هارمونی بیشتر

آرزو در روح آن دوشیزه!

چه شیرین بود آن سینه هولناک!

روی لبان چه لبخند جادوگری است!

من آن ساعت ها را به یاد می آورم که گریه می کردم!

اما آنچه که غم انگیز است و تمام دنیا را آزار می دهد

احساس تپش تمام سینه ام است... <1

پر از عشق! و مجرد بخواب!

در این غزل سوژه اعتراف می کند که شب را در کنار معشوق گذرانده است. از توضیحات می توان دریافت که نگاه او در تمام مدت به او خیره شده بود و زیبایی را مشاهده می کرد که بالاترین ستایش را به همراه دارد.

ابیات بیانگر میل خود غنایی است که به نظر می رسد در چشم ها طنین انداز می شود.از دوشیزه، آتش شور را آشکار می کند. "لبخند جادوگر" او بر او مسلط است و روز بعد از حسرت گریه می کند. با لحنی دراماتیک، سطرهای آخر نارضایتی او را از اینکه آنقدر کسی را می‌خواهد و تنها می‌ماند اعتراف می‌کند .

همچنین ببینید: 38 بهترین فیلم برای دیدن در Amazon Prime Video

4. خداحافظ رویاهای من!

خداحافظ ای رویاهای من، سوگواری می کنم و می میرم!

من حسرتی از هستی به دوش نمی کشم!

و آنقدر زندگی سینه ام را پر کرد

در جوانی غمگین من مرد!

بیچاره! من روزهای فقیرانه ام را رأی دادم

به سرنوشت دیوانه عشقی بی ثمر،

و روح من در تاریکی اکنون خوابیده است

مثل نگاهی که مرگ در ماتم می گیرد.

چه چیزی برای من باقی مانده است، خدای من؟ با من بمیر

ستاره عشق های صادق من،

من دیگر در سینه مرده ام نمی بینم

یک مشت گل پژمرده!

اینجا ، فقدان امید کامل از همان عنوان ترکیب وجود دارد. با احساس بدبینانه انزجار و شکست ، این سوژه شاعرانه حالت روحی بی تفاوتی را نشان می دهد، عدم امکان احساس حتی دلتنگی را نشان می دهد. تمام شادی های او را از او گرفت و حتی وجود خودش را زیر سوال برد و آرزوی مرگ داشت. به نظر می رسد انزوا و تنزل خود غنایی نتیجه تعهد مطلق او به عشق نافرجام باشد.

ÁLVARES DE AZEVEDO - خداحافظ رویاهای من (شعر خوانده شده)

5. اگر فردا بمیرم

اگر مناگر فردا میمردم، حداقل می آمدم

چشم هایم را ببندم خواهر غمگینم؛

مادر دلتنگم می میرد

اگر فردا میمردم!

چه شکوهی را در آینده خود پیش بینی می کنم!

چه سپیده دم آینده و چه فردایی!

من با گریه کردن این تاج ها از دست خواهم رفت

اگر فردا بمیرم!

چه خورشیدی! چه آسمان آبی چه شیرین است در سحر

دوست داشتنی ترین طبیعت از خواب بیدار می شود!

اینقدر عشق را در سینه ام احساس نمی کردم

اگر فردا میمردم!

0>اما این درد زندگی که می بلعد

آرزوی شکوه، اشتیاق دردناک...

درد در سینه من حداقل ساکت می شد

اگر من فردا درگذشت!

تقریباً یک ماه قبل از مرگ شاعر نوشته شده بود، حتی در زمان بیداری او این تصنیف خوانده شد. در آن، سوژه شاعرانه به این فکر می کند که پس از مرگش چه اتفاقی خواهد افتاد ، تقریباً به گونه ای که گویی جوانب مثبت و منفی را فهرست می کند.

از یک سو، او به رنج خانواده و خانواده خود می اندیشد. آینده او را از دست خواهد داد، و نشان می دهد که او هنوز امید و کنجکاوی را تغذیه می کند. او هنوز تمام زیبایی های طبیعی این دنیا را که دیگر هرگز نمی توانست ببیند به یاد دارد. با این حال، در پایان، او به این نتیجه رسید که این یک تسکین خواهد بود، زیرا این تنها راهی است که او می تواند رنج همیشگی خود را کاهش دهد.

6. بدبختی من

بدبختی من نه شاعر نبودن است

حتی در سرزمین عشق پژواک نداشتن

و فرشته خدای من سیاره

با من طوری رفتار کن که با یک عروسک رفتار می کنی....

راه رفتن با آرنج شکسته نیست،

مثل سخت بودنبالش را سنگ کن....

میدونم.... دنیا مرداب گمشده ایه

خورشیدش (کاش!) پوله....

بدبختی من، ای دوشیزه صادق،

چیزی که سینه ام را اینقدر کفرآمیز می کند،

این است که باید یک شعر کامل بنویسم

و نه پولی برای یک شمع.

در ابیات اول، مضمون غزلی وضعیت کنونی خود را ارائه می کند و اعلام می کند که مصیبت را که در آن زندگی می کند روایت می کند. در بیت آغازین، او با توصیف خود به عنوان شاعری که مورد تحقیر زنی که دوستش دارد و در دستان او مانند «عروسک» رفتار می‌کند، شروع می‌کند.

در بیت دوم، موضوع از فقر او می‌گوید. از طریق پاره شدن لباس هایش و کمبود کامل راحتی در زندگی روزمره اش قابل مشاهده است.

بسیار بدبین و سرخورده از دنیا که از آن به عنوان "باتلاق گمشده" یاد می کند، از شیوه ما انتقاد می کند. بر اساس پول زندگی کنید، تقریباً به گونه ای که انگار یک خدا یا خود خورشید است. بدبختی او با لحظه ای استعاره می شود که می خواهد شعری بنویسد و حتی نمی تواند شمعی بخرد تا آن را روشن کند.

7. خاطرات مردن

زندگی را ترک می کنم مثل برگ های کسالت

از صحرا، گرد و خاک گرد،

- مثل ساعت های یک کابوس طولانی

که به صدای زنگوله ای حل می شود؛

مثل تبعید روح سرگردان من،

جایی که آتش بی معنی آن را فرو برد:

من فقط دلتنگ تو هستم - آن زمان است

چه توهم دوست داشتنی زینت داد.

من فقط دلتنگ تو هستم - آرهاز آن سایه‌ها

که حس می‌کردم مراقب شب‌هایم هستم.

از تو، ای مادرم، بیچاره،

که از غم من پژمرده می‌شوی!

اگر اشکی به پلک هایم سرازیر شد،

اگر هنوز آهی در سینه هایم می لرزد،

این برای باکره ای است که آرزویش را داشتم، که هرگز

زیباش را به ارمغان نیاورد. گونه به لب من !

تنها تو به جوانی رویا

از شاعر رنگ پریده ای که گل دادی.

اگر زنده بود برای تو بود! و از امید

برای لذت بردن از عشق تو در زندگی.

حقیقت مقدس و برهنه را میبوسم،

رویا را متبلور خواهم دید دوست من.

ای باکره رویاهای سرگردان من،

همچنین ببینید: فوویسم: خلاصه، ویژگی ها و هنرمندان

دختر بهشت، با تو دوست خواهم داشت!

تخت تنهای من را آرام کن

در جنگل فراموش شده مردان،

در سایه صلیب و روی آن بنویسید:

او شاعر بود - رویا می دید - و در زندگی دوست داشت.

ترکیب نوعی <2 وداع با سوژه شاعرانه که زندگی خود را با تصاویر ناخوشایندی مانند "کسالت"، "کویر" و "کابوس" پیوند می زند. با مرور خاطراتش، او فاش می کند که دلش برای محبت مادرش تنگ خواهد شد و همچنین برای زمان هایی که از خوردن توهمات عاشقانه خوشحال بود.

خود غنایی اعتراف می کند که تا آن زمان، زنی که در رویای او بوده و هرگز این او تنها منبع شادی و امید برای او بود. این مرد با فکر کردن به سنگ نگاره خود و راهی که می خواهد در آینده از او یاد شود ، خود را به عنوان یک شاعر، رویاپرداز و یک عاشق ابدی خلاصه می کند.

درباره نسل دومرمانتیسم

رمانتیسم یک جنبش هنری و فلسفی بود که در قرن هجدهم در اروپا و به طور خاص در آلمان متولد شد. این جریان تا قرن 19 ادامه داشت و در آن زمان دستخوش دگرگونی هایی شد.

به طور خلاصه، می توان گفت که ویژگی رمانتیک ها تمایل آنها به فرار از واقعیت ، اغلب از طریق احساساتی بودن بود. و یک عشق ایده آل شده.

با تمرکز بر ذهنیت ، آنها به دنبال روایت دنیای درونی خود بودند و به عمیق ترین احساسات خود مانند درد، تنهایی و عدم کفایت در مقابل بقیه افراد جامعه گوش فرا دادند. .

در نسل دوم، که به عنوان فوق رمانتیک نیز شناخته می شود، بدبینی بارزتر است و جای خود را به مضامین تکراری مانند رنج، اشتیاق و مرگ می دهد. اشعار او که با "شرارت قرن" مشخص شده بود، غم و اندوه شدیدی که بر این موضوعات حاکم بود، در مورد ملال، انزوا و عدم امید صحبت می کرد.

آلوارس د آزودو از خوانندگان مشتاق لرد بایرون بود. بسیار تحت تأثیر او قرار گرفت و در کنار کاسیمیرو دو آبرو به یکی از بزرگترین نمایندگان رمانتیسم فوق العاده در برزیل تبدیل شد.

آلوارس د آزودو که بود؟

مانوئل آنتونیو آلوارس د آزودو در تاریخ متولد شد. روز 12 سپتامبر 1831، در سائوپائولو، و خانواده به زودی به ریودوژانیرو، شهری که او در آن بزرگ شد نقل مکان کردند. آنجا بود که تحصیلاتش را ادامه داد.و همیشه ثابت کرده است که دانشجویی فوق العاده با استعداد و باهوش است.

مرد جوان بعداً به سائوپائولو بازگشت تا در دانشکده حقوق لارگو دو سائو فرانسیسکو شرکت کند و در آنجا با چندین چهره مرتبط با رمانتیسم برزیلی آشنا شد. 1>

در این دوره، آلوارس د آزودو به عنوان نویسنده و مترجم و همچنین تاسیس مجله Sociedade Ensaio Filosófico Paulistano در دنیای ادبی فعالیت کرد.

او دانشجوی زبان هایی مانند انگلیسی و فرانسوی بود و آثاری از نویسندگان بزرگی چون بایرون و شکسپیر را ترجمه کرد. در همان زمان، آلوارس د آزودو به تولید متون از ژانرهای بی‌شماری اختصاص داشت، اما او پیش از انتشار آنها پیش از موعد درگذشت .

از بیماری سل و پس از سقوط از این شاعر در 25 آوریل 1852 در حالی که تنها 20 سال داشت درگذشت.

آثار او پس از مرگ منتشر شد و نشان دهنده موفقیت بزرگی در فروش بود. در اوایل قرن بیستم؛ آلوارس د آزودو نیز در آکادمی ادبیات برزیل جایگاهی را اشغال کرد.

از میان کتاب های او گلچین شاعرانه لیرا دوس وینته آنوس (1853)، نمایشنامه ماکاریو برجسته است. (1855) و Noite na Taverna (1855)، مجموعه ای از داستان های کوتاه.




Patrick Gray
Patrick Gray
پاتریک گری نویسنده، محقق و کارآفرینی است که اشتیاق به کاوش در تلاقی خلاقیت، نوآوری و پتانسیل انسانی دارد. او به‌عنوان نویسنده وبلاگ «فرهنگ نوابغ» برای کشف رازهای تیم‌ها و افراد با عملکرد بالا که در زمینه‌های مختلف به موفقیت‌های چشمگیری دست یافته‌اند، تلاش می‌کند. پاتریک همچنین یک شرکت مشاوره ای را تأسیس کرد که به سازمان ها در توسعه استراتژی های نوآورانه و پرورش فرهنگ های خلاق کمک می کند. آثار او در نشریات متعددی از جمله فوربس، شرکت سریع و کارآفرین منتشر شده است. پاتریک با پیشینه ای در روانشناسی و تجارت، دیدگاه منحصر به فردی را برای نوشته های خود به ارمغان می آورد، و بینش های مبتنی بر علم را با توصیه های عملی برای خوانندگانی که می خواهند پتانسیل خود را باز کرده و دنیایی نوآورتر ایجاد کنند، ترکیب می کند.