8 داستان کودکانه که کودکان عاشق آن خواهند شد

8 داستان کودکانه که کودکان عاشق آن خواهند شد
Patrick Gray

قصه های کودکانه منابعی خلاقانه برای آوردن سرگرمی و آموزش به کودکان است.

از طریق روایت های جالب می توان ابزارهایی را به کودکان ارائه داد تا به تخیل آنها بال ببخشد و در عین حال عاطفی آنها را تقویت کند. سلامتی

به همین دلیل است که ما قصه ها، افسانه ها و داستان های کوتاه مختلفی را برای خواندن برای کودکان انتخاب کردیم.

1. غازی که تخم های طلایی می گذارد

روزی روزگاری کشاورز بود که مرغ داشت. یک روز متوجه شد که مرغ یک تخم طلایی گذاشته است! سپس تخم مرغ را گرفت و بلافاصله رفت تا آن را به همسرش نشان دهد:

— ببین! ما پولدار می شویم!

پس به شهر رفت و تخم مرغ را به قیمت مناسب فروخت.

همچنین ببینید: شاهزاده خانم و نخود: تجزیه و تحلیل داستان پری

روز بعد به مرغداری رفت و دید که مرغ تخم طلایی دیگری گذاشته است. که آن را هم فروخت.

از آن به بعد کشاورز هر روز یک تخم مرغ طلایی از مرغش می گرفت. او ثروتمندتر و حریص تر شد.

یک روز فکری به ذهنش رسید و گفت:

— من نمی دانم داخل آن مرغ چیست؟ اگر تخم‌های طلایی می‌گذارد، پس باید گنجی در آن باشد!

و سپس مرغ را کشت و دید که گنجی در آن نیست. او هم مثل بقیه بود. بنابراین، کشاورز ثروتمند غاز خود را که تخم های طلایی گذاشته بود گم کرد.

این یکی از افسانه های ازوپ است و داستان مردی را روایت می کند که به دلیل طمع خود، در نهایت منبع خود را از دست داد.ثروت.

با این داستان کوتاه می آموزیم که: کسی که همه چیز را می خواهد، همه چیز را از دست می دهد.

2. افسانه اوبونتو

یک بار، یک مرد سفیدپوست به دیدار یک قبیله آفریقایی رفت و از خود پرسید که ارزش های آن افراد چیست، یعنی چه چیزی را برای جامعه مهم می دانند.

بنابراین. او یک شوخی را پیشنهاد کرد. او به بچه ها پیشنهاد داد که به سمت درختی بدوند که در آن سبدی پر از میوه بود. هر کسی که زودتر وارد شد می‌توانست کل سبد را نگه دارد.

بچه‌ها سپس منتظر علامت بودند تا بازی را شروع کنند و دست در دست هم به سمت سبد رفتند. به همین دلیل است که آنها در همان زمان به همان مکان رسیدند و توانستند میوه هایی را که در سبد بود تقسیم کنند.

مرد کنجکاو می خواست بداند:

— اگر فقط یکی بود. کودک می تواند کل جایزه را داشته باشد، چرا دست همدیگر را گرفتید؟

یکی از آنها پاسخ داد:

— اوبونتو! اگر یکی از ما غمگین باشد، نمی‌توان شادی داشت!

مرد متأثر شد.

این یک داستان آفریقایی است که به همبستگی، روحیه همکاری و برابری می‌پردازد. 6> .

«اوبونتو» کلمه ای است که از فرهنگ زولو و خوسا می آید و به معنای «من همانی هستم که هستم زیرا همه ما هستیم».

3. کبوتر و مورچه

روزی مورچه ای برای نوشیدن آب به رودخانه ای رفت. چون جریان قوی بود، او را به داخل رودخانه کشاندند و تقریباً در حال غرق شدن بود.

در آن لحظه، کبوتری بر فراز رودخانه در حال پرواز بود.منطقه، خفگی مورچه را دید، برگی را از درختی برداشت و به رودخانه نزدیک مورچه کوچک پرتاب کرد.

همچنین ببینید: انجمن شاعران مرده: خلاصه و تحلیل

سپس مورچه بر روی برگ بالا رفت و توانست خود را نجات دهد.

پس از آن. مدتی است که شکارچی که چشمش به کبوتر بود، آماده می شود تا آن را با تله بگیرد.

مورچه کوچک متوجه نیت بد مرد شده و به سرعت پای او را می گزد.

سپس شکارچی حیرت زده شد و درد زیادی داشت. او تله را رها کرد و کبوتر را ترساند که توانست فرار کند.

این افسانه ازوپ اهمیت همبستگی و اتحاد را می آموزد .

همچنین می گوید که ما باید تشخیص دهیم در همه افراد امکان کمک وجود دارد، حتی اگر دیگری "کوچکتر" باشد، مانند مورچه.

4. ساعت

ساعت نصرالدین مدام زمان را اشتباه نشان می‌داد.

— اما آیا نمی‌توانیم کاری انجام دهیم؟ - کسی نظر داد.

— چیکار کرد؟ - شخص دیگری گفت

— خب، ساعت هرگز زمان مناسب را نشان نمی دهد. هر کاری که انجام دهید یک پیشرفت خواهد بود.

نارسودین موفق شد ساعت را شکست دهد و متوقف شد.

او گفت: "کاملاً درست می گویید." - اکنون می توانم پیشرفتی را احساس کنم.

— منظورم از "هیچ چیز" نبود، به معنای واقعی کلمه. چگونه ساعت می‌تواند بهتر از قبل باشد؟

— خب، قبل از آن هرگز زمان مناسب را حفظ نمی‌کرد. حالا حداقل دو بار در روز حق با او خواهد بود.

این داستانی است ازترکیه و پس گرفتن کتاب قصه های محبوب جهان ، اثر ناشر Ediouro.

در اینجا می توان این درس را گرفت که: بهتر است گاهی اوقات حق با شما باشد. از هرگز حق با شما نیست .

5. سگ و تمساح

سگی بسیار تشنه بود و برای نوشیدن آب به رودخانه ای نزدیک شد. اما او دید که یک تمساح بزرگ در این نزدیکی وجود دارد.

بنابراین سگ در همان زمان می‌نوشید و می‌دوید. سوال:

— چرا می دوی؟

و حتی با لحن ملایمی که نصیحت می کرد صحبت کرد:

— اینطور آب خوردن خیلی بد است و برو بیرون دویدن.

- من این را خوب می دانم - سگ پاسخ داد. - اما بدتر از آن است که به شما اجازه بدهم مرا ببلعید!

این افسانه ای از فلیکس ماریا سامانیگو (1745-1801)، معلم و نویسنده اسپانیایی است که در قرن هجدهم برای دانش آموزان خود داستان می ساخت.

در این روایت کوتاه ما حیواناتی نیز داریم که نشان دهنده رفتار انسان هستند. در این مورد، اخلاق ارائه شده این است که هنگام گوش دادن به توصیه های کسانی که در واقع ضرر ما را می خواهند مراقب باشیم. بنابراین، ما نباید از توصیه های دشمن پیروی کنیم .

داستان از کتاب Clássicos da Infância - Fábulas do todo mundo ، نوشته Círculo do Livro گرفته شده است. انتشارات

6. انگار پول بود - روث روچا

هر روز، کاتاپیمبا پول را به خانه می بردمدرسه برای خرید ناهار.

او به بار می‌رسید، یک ساندویچ می‌خرید و به سو لوکاس پرداخت می‌کرد.

اما سو لوکاس هیچ‌وقت پول خرد نداشت:

– هی، پسر، پول خرد ندارم.

یک روز، کاتاپیمبا از سو لوکاس شکایت کرد:

– سو لوکاس، من آب نبات نمی‌خواهم، پول نقدم را می‌خواهم.

– چرا، پسر، من هیچ تغییری ندارم. چیکار کنم؟

- خب آب نبات مثل پوله پسر! خب… […]

سپس، کاتاپیمبا تصمیم گرفت راهی پیدا کند.

روز بعد، او با بسته ای زیر بغل ظاهر شد. همکاران می خواستند بدانند این چیست. کاتاپیمبا خندید و پاسخ داد:

– در تعطیلات، خواهید دید...

و در تعطیلات، همه آن را دیدند.

کاتاپیمبا میان وعده خود را خرید. وقت پرداخت رسید، بسته را باز کرد. و او… مرغی را بیرون آورد.

مرغ را بالای پیشخوان گذاشت.

– اون چیه پسر؟ – از آقای لوکاس پرسید.

– باید هزینه ساندویچ را بپردازید، آقای لوکاس. مرغ مثل پول است... لطفاً می توانید پول خرد را به من بدهید؟

پسرا منتظر بودند ببینند آقای لوکاس قرار است چه کار کند.

آقای لوکاس مدت طولانی ایستاده بود. فکر کرد...

سپس، چند سکه روی پیشخوان گذاشت:

– این پول توست، پسر!

و مرغ را گرفت تا به سردرگمی پایان دهد.

روز بعد، همه بچه ها با بسته هایی زیر بغل حاضر شدند.

در تعطیلات، همه برای خرید تنقلات رفتند.

در زمان استراحت،پرداخت…

کسانی بودند که می خواستند با راکت پینگ پنگ، با بادبادک، با یک بطری چسب، با ژله جابوتیکابا پرداخت کنند...

و وقتی سو لوکاس شکایت کرد، پاسخ این بود همیشه یکسان است:

– وای سو لوکاس، مثل پول است...

این داستان توسط روث روچا در کتاب نمایش داده شده است انگار پول است ، توسط انتشارات سالامندر در اینجا نویسنده به موضوعی می پردازد که به ندرت با بچه ها بحث می شود و آن ارزش پول است.

از طریق داستانی که به واقعیت کودکان نزدیک می شود، نکات مهمی را برای یادگیری از همان ابتدا لمس می کند. سن نحوه عملکرد صرافی ها علاوه بر این، هوشی و شجاعت را نیز به ارمغان می آورد.

7. دو دیگ

روزی روزگاری دو گلدان نزدیک به هم کنار رودخانه ای بود. یکی سفالی و دیگری آهنی. آب ساحل رودخانه را پر کرد و گلدان ها را حمل کرد که شناور بودند.

کوزه سفالی تا حد امکان از دیگری دور نگه داشته شد. سپس دیگ آهنی صحبت کرد:

– نترس، من به تو صدمه نمی زنم. هدف، من می دانم که اما اگر به طور اتفاقی با هم برخورد کنیم، آسیب به من وارد می شود. بنابراین، ما نمی توانیم نزدیک بمانیم.

این داستانی از ژان پیر کلاریس دو فلوریان (1755-1794)، نویسنده و داستان نویس فرانسوی است. داستان از کتاب کلاسیک های دوران کودکی گرفته شده است -افسانه هایی از سراسر جهان ، توسط انتشارات Círculo do Livro.

در موقعیت به تصویر کشیده شده، نویسنده اشیاء ساخته شده از مواد مختلف را به عنوان شخصیت می آورد تا ضعف ها و نیازهای متنوع مردم را نشان دهد.

بنابراین، دیگ سفالی چون می‌دانست در صورت برخورد با ظرف آهنی می‌شکند و در رودخانه فرو می‌رود، برای احتیاط از خود دور می‌شود.

اخلاق داستان این است که ما باید خود را در برابر افرادی که می توانند حتی ناخواسته به ما آسیب برسانند، محافظت کنیم.

8. شاهزاده قورباغه

روزی روزگاری شاهزاده خانمی بود که با توپ طلایی خود در نزدیکی دریاچه ای در قلعه خود بازی می کرد. با بی احتیاطی، او توپ را در دریاچه انداخت که او را بسیار ناراحت کرد.

قورباغه ای ظاهر شد و به او گفت که تا زمانی که او را ببوسد توپ را به دست خواهد آورد.

شاهزاده خانم موافقت کرد و قورباغه توپ را برای او آورد. اما او بدون اینکه به قولش عمل کند فرار کرد.

قورباغه بسیار ناامید شد و شروع به تعقیب شاهزاده خانم در همه جا کرد. سپس در قلعه را زد و به پادشاه گفت که دخترش به عهد خود وفا نکرده است. پادشاه با شاهزاده خانم صحبت کرد و توضیح داد که او باید طبق توافق عمل کند.

سپس دختر شجاعت پیدا کرد و قورباغه را بوسید. در کمال تعجب او به شاهزاده ای خوش تیپ تبدیل شد. آنها عاشق شدند و ازدواج کردند.

این افسانه باستانی تأملاتی را در مورد اهمیت وفای به قول خود به ارمغان می آورد .ما نباید قول چیزهایی را بدهیم که قصد انجام آنها را نداریم، فقط برای ارضای برخی از آرزوها.

یکی دیگر از ارزش هایی که به آنها داده می شود این است که قضاوت نکردن افراد از روی ظاهر آنها .




Patrick Gray
Patrick Gray
پاتریک گری نویسنده، محقق و کارآفرینی است که اشتیاق به کاوش در تلاقی خلاقیت، نوآوری و پتانسیل انسانی دارد. او به‌عنوان نویسنده وبلاگ «فرهنگ نوابغ» برای کشف رازهای تیم‌ها و افراد با عملکرد بالا که در زمینه‌های مختلف به موفقیت‌های چشمگیری دست یافته‌اند، تلاش می‌کند. پاتریک همچنین یک شرکت مشاوره ای را تأسیس کرد که به سازمان ها در توسعه استراتژی های نوآورانه و پرورش فرهنگ های خلاق کمک می کند. آثار او در نشریات متعددی از جمله فوربس، شرکت سریع و کارآفرین منتشر شده است. پاتریک با پیشینه ای در روانشناسی و تجارت، دیدگاه منحصر به فردی را برای نوشته های خود به ارمغان می آورد، و بینش های مبتنی بر علم را با توصیه های عملی برای خوانندگانی که می خواهند پتانسیل خود را باز کرده و دنیایی نوآورتر ایجاد کنند، ترکیب می کند.