فهرست مطالب
امیلی دیکینسون (1830 - 1886) نویسنده آمریکایی بود که به تعریف شعر مدرن کمک کرد و جایگاه برجستهای در ادبیات جهان داشت.
اگرچه او در طول زندگیاش فقط چند تصنیف منتشر کرد، آثار غناییاش بسیار زیاد بود. و قوانین موجود در آن زمان را زیر پا گذاشت. این شاعر نوآوری هایی به ارمغان آورد که بر نویسندگان بی شماری تأثیر گذاشت که بعداً ظهور کردند و محبوبیت خود را در بین خوانندگان در طول اعصار حفظ کردند.
آهنگ های او به موضوعات جهانی مانند عشق، پیچیدگی زندگی و روابط انسانی می پردازد و همچنین بر اجتناب ناپذیر بودن مرگ.
1. من هیچکس نیستم
من هیچکس نیستم! شما کی هستید؟
هیچکس — همچنین؟
پس ما یک جفت هستیم؟
نگو! آنها میتوانند آن را پخش کنند!
چقدر غمگین — بودن— کسی!
چقدر عمومی — شهرت —
گفتن نام خود — مانند قورباغه —
به الماس دالاما!
ترجمه آگوستو دی کامپوس
در این شعر، خود غنایی با یک همکلام گفتگو می کند و عدم موقعیت اجتماعی او را تأیید می کند. او درست در بیت اول اعلام می کند که هیچ کس نیست، یعنی از نظر معاصرانش اهمیتی ندارد.
برای درک بهتر پیامی که در حال انتقال است، لازم است کمی در مورد بیوگرافی از نویسنده بدانیم. با وجود اینکه امیلی دیکینسون پس از مرگش به ستارهای دست یافت، در طول زندگیاش انتشارات کمی داشت.
به این ترتیب، او هنوزاو از این که یک نویسنده شناخته شده باشد فاصله زیادی داشت. برعکس، او را شخصیتی عجیب و غریب می دیدند که در انزوا زندگی می کرد، از محافل اجتماعی حذف شده بود .
در "من هیچکس نیستم"، او اعلام می کند که ترجیح می دهد بماند. ناشناس. در اینجا موضوع شاعرانه به مسخره بودن افراد مشهور اشاره می کند که مدام نام خود را مانند قورباغه تکرار می کنند. او با این سخنان «دایره بالا» را رد میکند و جامعهای را که منیت و غرور در آن نفوذ کرده است، نقد میکند.
2. مردن برای تو کوچک بود
مردن برای تو کوچک بود.
هر یونانی این کار را انجام می داد.
زندگی دشوارتر است —
این من است پیشنهاد —
مرگ چیزی نیست، نه
بیشتر. اما زنده مهم است
مرگ چندگانه — بدون
رهایی از مرده بودن.
ترجمه آگوستو دکامپوس
این ترکیبی است که به دو می پردازد. مضامین بزرگ شعر جهانی: عشق و مرگ. در مصراع اول، سوژه اعلام میکند که مردن برای شخصی که دوستش دارد بسیار آسان است، چیزی که از دوران باستان یونان تکرار شده است. متفاوت: به نام شخص مورد علاقه زندگی کنید، چیزی که "سخت تر" خواهد بود. از طریق این پیشنهاد، خود غنایی خود را به کسی اعلام می کند و اعلام می کند که وجود خود را وقف شور و اشتیاق حاکم بر او خواهد کرد.
این ایده در بیت زیر توضیح داده شده است. اگر مرگ مترادف با استراحت باشد، زندگی به صورت توالی رنج ها و رنج ها ارائه می شودموانعی که او با آن روبرو خواهد شد فقط برای اینکه به کسی که دوست دارد نزدیک شود. و این عشق واقعی خواهد بود.
همچنین ببینید: 18 فیلم خوب برای تماشای خانهطبق برخی گزارش های بیوگرافی، امیلی با سوزان گیلبرت، خواهر شوهر و دوست دوران کودکی اش، عاشقانه بود. شخصیت ممنوعه اتحادیه، در زمانی که تعصبات بسیار سفت و سختتر و اختهکنندهتر بودند، ممکن است به این دیدگاه منفی نسبت به احساس عشق کمک کرده باشد که همیشه با رنج همراه است.
3. بیهوده زندگی نخواهم کرد
بیهوده زندگی نخواهم کرد، اگر بتوانم
قلبی را از شکستن نجات دهم،
اگر بتوانم زندگی را کم کنم
همچنین ببینید: آلیس در سرزمین عجایب: خلاصه و نقد کتاب0>رنج، یا تسکین درد،
یا کمک به پرنده ای بی خون
برای بازگشت به لانه —
من بیهوده زندگی نخواهم کرد.
0>ترجمه آیلا د اولیویرا گومز
در ابیات فوق العاده زیبا، سوژه شاعرانه رسالت خود را بر روی زمین اعلام می کند، همان چیزی که او معتقد است هدف زندگی او است . بنابراین، او بیان میکند که تنها زمانی وجودش معنا پیدا میکند که بتواند برای دیگران کار خوبی انجام دهد.
کمک به دیگران، کاهش درد آنها یا حتی کمک به پرندهای که از لانه افتاده است، نمونههایی از حرکات هستند که زندگی شما را به کمال می رساند.
از نظر خود غنایی، زندگی به معنای انجام کار خوب است، حتی اگر در اعمال کوچک مهربانی باشد، که هیچ کس نمی بیند یا نمی داند. در غیر این صورت، فقط وقت تلف می شود، "بیهوده".
4. یک کلمه می میرد
یک کلمه می میرد
وقتی گفته می شود
یک نفرگفته شد.
من می گویم او به دنیا آمده است
دقیقا
در آن روز.
ترجمه توسط Idelma Ribeiro Faria
شعر به خود ارتباط متمایل می شود و سعی می کند با یک ایده رایج در تضاد باشد و بر اهمیت کلمات تأکید کند. با توجه به آیات، آنها پس از بیان نمی میرند.
برعکس، موضوع استدلال می کند که این همان لحظه تولد است. بنابراین، صحبت کردن یا نوشتن به عنوان یک شروع جدید ظاهر می شود. در اینجا، کلمه چیزی است که قادر به دگرگونی، آغاز یک واقعیت جدید است.
اگر بخواهیم جلوتر برویم، میتوان گفت که خود شعر را به همین صورت میبیند: انگیزهای از زندگی، آفرینش و اختراع مجدد. .<1
5. این، نامه من به جهان
این، نامه من به دنیا،
که هرگز به من ننوشت -
خبر ساده از طبیعت
با اشراف لطیف.
پیام شما، من آن را می سپارم
به دستانی که هرگز نخواهم دید –
به خاطر او – مردم من –
مرا قضاوت کنید با حسن نیت
ترجمه توسط Aíla de Oliveira Gomes
آیات اول ایده ای از انزوا و تنهایی سوژه را منتقل می کند که احساس می کند در جای خود با بقیه نیست. اگرچه با دنیا صحبت می کند، اما می گوید که هرگز جوابی دریافت نکرده است.
از طریق شعرش تصمیم می گیرد نامه ای برای آیندگان بنویسد. ما میتوانیم این ترکیب را بهعنوان گواهی نویسنده ببینیم که مدتها پس از رفتنش زنده خواهد ماند.
خود غنایی معتقد است که کلام او حاویحکمتی که از طریق تماس با عالم طبیعت به او عطا شده است. لذا آنها را لطیف و بزرگوار می داند.
او با این ابیات قصد دارد پیامی را به خوانندگان آینده خود برساند. آگاه باشید که با آنها ملاقات نخواهید کرد، همچنین می دانید که آنچه می نویسید موضوع قضاوت و نظر خواهد بود.
6. مغز
مغز — وسیع تر از بهشت است —
برای — آنها را در کنار هم قرار دهید —
یکی را که دیگری حاوی خواهد بود
به راحتی — و برای شما هم —
مغز از دریا عمیق تر است —
زیرا — آنها را در نظر بگیرید — آبی و آبی —
همدیگر جذب خواهند شد —
همانطور که اسفنج ها — به آب — انجام می دهند —
مغز وزن خداست —
زیرا — آنها را وزن کنید — گرم به گرم —
و آنها فقط می توانند متفاوت است — و چنین خواهد شد —
مثل هجای صدا —
ترجمه توسط سیلیا رگو پینیرو
ترکیب استادانه امیلی دیکنسون این تمجید از توانایی های انسانی ، پتانسیل ما برای دانش و تخیل.
از طریق ذهن خود می توانیم حتی وسعت آسمان ها و عمق اقیانوس ها را درک کنیم. آیات حاکی از عدم وجود محدودیت برای آنچه که مغز انسان می تواند انجام دهد.
به نظر می رسد که انسان به عنوان پدید آورندگان و مبدلان ممکن واقعیت به امر الهی نزدیک می شود.
7. من در گل خود پنهان می شوم
من در گل خود پنهان می شوم،
به طوری که در رگ تو پژمرده می شوی
تو،ناخودآگاه، به دنبال من بگرد -
تقریباً یک تنهایی.
ترجمه خورخه دو سنا
در آیات، بار دیگر، پیوند عشق و رنج را می بینیم. خود غنایی با خلق یک استعاره ساده و تقریباً کودکانه خود را با گلی مقایسه می کند که پژمرده می شود قدرت خود را از دست می دهد در گلدان عزیز.
تداعی احساسات خود با عناصر طبیعت، راهی برای ابراز اندوهی که از دوری و بی تفاوتی احساس می کند، پیدا می کند. او که نمی تواند درد خود را مستقیماً بیان کند، منتظر است تا دیگری متوجه شود و نگرش منفعلانه ای را حفظ می کند.
او کاملاً تسلیم اشتیاق شده است، تقریباً به گونه ای که انگار از خود چشم پوشی می کند، منتظر واکنش متقابل است.